آبلوموف

و نوکرش زاخار

تنهایی رخت می بندد !

+ ۱۳۹۵/۱/۳۰ | ۲۳:۲۵ | رحیم فلاحتی

   درخت بید، پیرمرد و دریا . این سه وقتی با هم هستند تنهایی رخت می بندد !

+ امروز ظهر، پارک ساحلی، بندرانزلی

مشایعت

+ ۱۳۹۵/۱/۳۰ | ۰۰:۰۱ | رحیم فلاحتی

  قطار ما را با خود می برد و ما دلشاد از کشف سرزمین هایی نو سر از پا نمی شناسیم. می دانم در اولین لحظه ای که صورتت در پنجره ی کوپه ی قطار قاب شود حتی گل های آفتابگردان مزرعه ای که به مشایعت آمده اند دیگر هیچگاه خیال بازگشت به مزرعه را در سر نخواهند پرورد !

شاید بدانی !

+ ۱۳۹۵/۱/۲۸ | ۰۲:۵۶ | رحیم فلاحتی

  چیزی به دمیدن سپیده باقی نمانده است. نه خیالم راه به جایی بُرد و نه تن رنجورم بیش از این تاب شب نشینی دارد ...  با این همه نا امید نیستم شاید در بستر خیالت مرا به بازی بگیرد ! ...

  هوالمعشوق ... هوالـمـ ...

.

خیاط خفته باشد !

+ ۱۳۹۵/۱/۲۵ | ۲۲:۵۰ | رحیم فلاحتی

  به یاد شورت ها و پیژامه های مامان دوز !

نه اینکه بخواهم ارج و قرب جناب خیاط باشی را زیر سوال ببرم . نوستالژی است دیگر !

چرخش صد و هشتاد درجه !

+ ۱۳۹۵/۱/۲۲ | ۲۲:۳۷ | رحیم فلاحتی

  سالی که نکوست از بهارش پیداست :

از غرب به شرق نقل مکان خواهیم کرد .

.

+ ایامی به تهیه ی کارتن خالی و بسته بندی لوازم خانه خواهد گذشت !

مجموعه ی سردارها ؟!!!

+ ۱۳۹۵/۱/۲۰ | ۱۵:۱۳ | رحیم فلاحتی

  خیلی ها فکر می کنند این ها وسیله هایی تزیینی هستند اما باید واقعن آن ها را به درجه ی سرداری مفتخر کرد :

continue

دوباره دستان معجزه گرت پیدا شد !

+ ۱۳۹۵/۱/۱۷ | ۲۱:۱۲ | رحیم فلاحتی

این هم یک نوع سفر است عکس فراموش تان نشود لطفن !

+ ۱۳۹۵/۱/۱۶ | ۰۸:۵۲ | رحیم فلاحتی

  چند روزی است که تصمیم گرفته ام یک عکس تازه بگیرم. از این پرسنلی ها که یک کم روتوش هم شده باشد و به غیر از ارائه به اداره و ارگان مناسب اعلامیه ی فوت هم باشد. عقیده دارم هر چند وقت یکبار باید این کار را کرد. باید عکس مناسبی برای این کار دم دست داشت. چیز ترسناکی نیست. حرف زدن در موردش هم نامیمون و نامبارک نیست. دُرست مثل عکس انداختن برای تهیه ی پاسپورت می ماند. اما این یک فرق اساسی دارد و سفرش بی بازگشت است. مثل سفرهای هوایی مملکت خودمان. و حتی مسافرت با خودروهای وطنی ...

  نمی دانم چرا بین این فکر کردن ها این سوال برایم پیش آمد که چرا خانم ها این کار را نمی کنند و حتی اکثرشان از گرفتن عکس پرسنلی گریزان و حتی متنفرند. البته بلافاصله یادم افتاد که در مملکت ما عرف نیست عکس جماعت نسوان را روی اعلامیه چاپ کنند.حال بیایید فرض کنیم یک در صد این اتفاق می افتاد چه سر و دستی توی آتلیه ها و عکاسی های شهر می شکست و چه چشم و همچشمی ها برای سرخاب و سفیدآب مالیدن ها اتفاق می افتاد.

  با این حال فکر می کنم باید یک عکس شش در چهار، پرسنلی و یا حتی تمام قد برای این کار کنار گذاشت و هر سال تجدیدش کرد. چون بارها اتفاق افتاده که اعلامیه ای دیده و افسوس خورده و گفته ایم : « خدابیامرزدش چه جوون بوده !!! » در حالیکه آن عکس شیک و کروات زده برای شرکت درآزمون استخدام توسط آن مرحوم در سی سال پیش برای یک اداره ی دولتی گرفته شده . پس در این مقوله هم لطفن به روز بودن و نو بودن را فراموش نکنید !

  خدا به همه سلامتی و طول عمر بدهد چه بوی " الرحمن " ی از این پست بلند شد . از خانم های محترم هرکس دستی در پختن حلوا دارد  " بسم الله " !

victory

+ ۱۳۹۵/۱/۱۳ | ۲۳:۰۹ | رحیم فلاحتی

 

بهاری که غلبه کرده ست بر دیو سرما

+ سیزدهم فروردین مسیر شیخ نشین به اورما ملال ـ رضوانشهر

زنجیرها سنگین تر می شوند ...

+ ۱۳۹۵/۱/۱۳ | ۱۲:۴۹ | رحیم فلاحتی

   یکی از موضوع هایی که همیشه به آن فکر می کنم و یا بهتر است بگویم ذهنم را درگیر می کرده شیوه های قدیم و جدید برده داری و مقایسه ی آن ها با هم بوده است و تنها نتیجه ای که حاصلم شده این است که همانطور که علم و جامعه در مسیر زمانی خود دستخوش تغییر و پیشرفت شده است ابزارهای برده داری هم نظام مند و پیچیده و زیرکانه شده اند. انسان ها به تبع نظام های اقتصادی و سیاسی و ... که بر آن ها مسلط اند چنان به بیگاری گرفته می شوند که برده داری قرون هیجده و نوزده میلادی را رو سفید می کنند.

  فرقی نمی کند بالا و پست. درجه و رتبه و نوع مشاغل. انگار سلسله وار کسی بالای سرمان است که شلاق بر گرده مان فرود بیاورد. و در پایین ترین نقطه ی این هرم : کارگر. انگار آفریده شده برای بردگی وقتی کارفرمایی حاضر نیست همین حداقل ها را هم به او بپردازد.

 هنگامی که در پایان سال حداقل دستمزد کارگری تعریف می شود بیشتر این موضوع را لمس می کنم. وقتی کارگری با حداقل دستمزد هشتصد و دوازده هزار تومان با چند سرعائله و بدون خانه و هزاران بدهکاری روزگار می گذراند و حق هیچگونه اعتراض و پرسشی ندارد چه کم از یک بنده ی زرخرید یا برده دارد ؟!

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو