آبلوموف

و نوکرش زاخار

همپای هم می رفتیم ...

+ ۱۳۹۵/۵/۲۹ | ۲۲:۰۶ | رحیم فلاحتی

  چه فرقی می کرد خورشید در کدام سمت آسمان بود؟ هرچه بود بازی نور بود و برگ ها و رودخانه ای محصور در میان درختانِ سبز و بلند.

  من همپای رود می رفتم. بی واسطه. با پایی برهنه و کف پایم حسی ناب و شگرف را تجربه می کرد. سنگ ها را، شن ها و ماسه های لب آب را و آب را .

  در انعکاسی نه چندان دور انگار همزادی پابه پای من می آمد و او هم در این لذت بی واسطه شریک بود. می آمد و می خندید. انگار از تمام وجود. از خنکای آب . از نیرویی که انگار از تک تک سلول های تحتانی بدن مان خود را بالا می کشیدند. از حس درخت بودن. از حس ریشه دواندن.  از تماشای یکدیگر و لبخند که با هر دو مان قدم می زد.

  ما در میان جنگل های شمال مسحور شده بودیم. مسحور نیروی قدرتمند شادی و این هنوز همراهمان است ...

دیدار تازه خواهیم کرد ؟

+ ۱۳۹۵/۵/۲۶ | ۱۵:۳۵ | رحیم فلاحتی

دچار نسیان عمیقی شده ام.

هیچ به یاد ندارم

از آن روزهایِ وعده و وعید

به جز

آن پستچی خوشرویی که

با هر بار دیدنش

رعشه ای خوش

دست و پایم را

فرا می گرفت.

...

نه !

انگار حافظه ام

هنوز یاری می کند.

تا همین جا هم

خودش عالمی ست !

زبانم لال!

+ ۱۳۹۵/۵/۱۵ | ۲۲:۴۴ | رحیم فلاحتی

این روزها

وزیدن یک نسیم هم

خواب مرا پریشان می کند

زبانم لال!

چه رسد

به باد و باران.

...

پریشان حالی که

نمی خواهد

باد

خاکسترش را

از شهری که تو در آن گام برمی داری

به دور دست ها

بپراکند!

کشف جدید

+ ۱۳۹۵/۵/۸ | ۲۲:۵۶ | رحیم فلاحتی

   چند هفته ای است که اسیر یک هفته نامه شده ام و از خواندنش لذت می برم .هر سه شنبه با کلی اشتیاق می روم سراغ کتابفروشی محل که صاحب اش هم نام خودم است و از همان جلوی در می گویم : « آقا رحیم کرگدن اومد ؟! » و موذیانه به مشتری های دیگری که داخل فروشگاه اند نگاه می کنم که ببینم از این خطاب من چه عکس العملی نشان می دهند. همین را بگویم که خیلی جالب است، خیلی ! هم مجله ، هم اسمش و هم تعداد گوش هایی که از شنیدنش تیز می شوند. 

   اگر گوش های تان تیز شده است  به کنجکاوی تان جواب مثبت بدهید. پشیمان نخواهید شد !

 

این بهترِ یا اون ؟!

+ ۱۳۹۵/۵/۸ | ۱۴:۱۸ | رحیم فلاحتی

  امروز این موضوع فکرم را مشغول کرده بود که مثلن : « آدم رو مثل بازیکن ها و ورزشکارا بخرن و بفروشن خوبِ و یا مثل کارمندها و مدیرها و رییس و روسا بذارن سر کار بهترِ ؟! »

 عقل ناقصم فتوی داد انگار اون جماعت اول باز به پشیزی می ارزند که خرید و فروش می شوند و دور از جناب جمع، بقیه ول معطل اند که سازمانی و نهادی و اداره ای تا به حال از واژه ی خرید و فروش برای به خدمت گرفتن آن ها استفاده نکرده اند ...

 خدایا به تو پناه می برم از شر شیطان !

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو