کشف جدید
+
۱۳۹۵/۵/۸ | ۲۲:۵۶ | رحیم فلاحتی
چند هفته ای است که اسیر یک هفته نامه شده ام و از خواندنش لذت می برم .هر سه شنبه با کلی اشتیاق می روم سراغ کتابفروشی محل که صاحب اش هم نام خودم است و از همان جلوی در می گویم : « آقا رحیم کرگدن اومد ؟! » و موذیانه به مشتری های دیگری که داخل فروشگاه اند نگاه می کنم که ببینم از این خطاب من چه عکس العملی نشان می دهند. همین را بگویم که خیلی جالب است، خیلی ! هم مجله ، هم اسمش و هم تعداد گوش هایی که از شنیدنش تیز می شوند.
اگر گوش های تان تیز شده است به کنجکاوی تان جواب مثبت بدهید. پشیمان نخواهید شد !
امیدوارم لذت ببرید :))
دی:
قیمتش مناسب طبقه ی مدیران دولتی و بخش خصوصیِ :
به قول خودشان در روی جلد : ناقابل « شش هزار تومان »
به ذهن مرحوم گل آقا هم نمی رسید یک همچین اسمی روی مجله بذاره :))
بارها و بارها شعرهایی از زبان شاعرانش شنیدم که میگفتند توی کرگدن چاپ شده. حالا باید اسامی دستندرکاران این مجله رو ببینم. حدس میزنم همون آدمها باشند.
به هرحال اسم جذابیه.
از اون کرگدنی که اشاره کردید ردی پیدا نکردم و اثری ندیدم . ولی این یکی به نظر میاد ضمیمه ی یکی از روزنامه ها بوده که حالا به صورت مستقل چاپ می شه .
ولی با بودجه ی ما معلم ها نیمخونه زیاد:))
میشه شما که تو رده مدیران عالیرتبه هستین و احتمالا فیش حقوقیتون نجومیه ولی لو نرفتید :)))
بخرید عکساشو به ما نشون بدین
دوم امیدوارم هیچوقت اسیر هیچ چیزی جز وبلاگتون نشید یهویی ناپدید میشید ادم نگران میشه و مثل مادربزرگا شروع میکنه به تسبیح انداختن که این بچه هر کجاست خدا حفظش کنه بعدم بزنه پس کلش یه چیزی بنویسه ادم بفهمه حالش خوبه:))
سوم کرگدن رو نخونده دوست یک هفته درمیون میخرم میشه ماهی دوتا نشریه بقیشم شما بهم قرض بدید اون دوست عزیزی که گفتن با بودجه معلما نمیخونه راست گفته
بچه که بودم خدا عمو پدیده رو رحمت کنه میدونست جنگ زده ایمو اه در بساط نداریم کتاب بخریم مجله های قدیمیشو میذاشت تو یه جعبه میذاشت دم در گاهی هم یه کتابم توش پیدا میشد و منو برادرم تا هفته ها چیز میز داشتیم برای خوندن اینجوری به غرور اقا جونم بر نمیخورد می گفتیم نمیخواستشون ما هم برداشتیم :))
چه بد شد ! لو رفتم :)
واقعن جناب مستطاب وزیر ارشاد ملاحظه فرمایند چه بلایی سرمون اومده! دیگه کسی با حقوق هشتصد نهصد تومنی یارای خرید اینطور نشریات رو نداره ! چه بد لو رفتم ! لال شود زبانی که بی موقع باز شود :)))
کاش نزدیک بودیم و امکان مبادله ی نشریات با همدیگر بود .
در این نقل مکان و اسباب کشی آخر بهترین آرشیو مجلات ام رو مجبور شدم دور بریزم که هروقت یاد می آرم حالم بد می شه ...
ممنونم از ابراز لطف تان خانم معلم :) غم نان است دیگر . گاه امان مان را می برد و از آبلوموف غافل می شویم :(
خدا عمو پدیده ها رو زیاد کنه ! و همچنین خیرین کتاب رو !
دلم برای اون کتابی که روزها توی نیمکت پارک زیر باد و بارون موند سوخت .بیچاره پاک از دست این جماعتی که بین شون منتشر شده نا امید شده ... واقعن کسی دور و برمون کسی نیست ...
مجله ی خوب و متنوعیِ . خوبیش اینه که فقط ادبیات نیست و خواننده رو با باقی مسائل روز هم درگیر می کنه .
خدا کنه همیشه درها به روی آدم های فرهنگی باز باشه !