عروسک فروش مترو
+ شاید اونی که اون پشت ایستاده من باشم.نه به عنوان فروشنده، بلکه به عنوان یکی از شخصیت ها . شما کدوم یکی از این ها هستید ؟
+ شاید اونی که اون پشت ایستاده من باشم.نه به عنوان فروشنده، بلکه به عنوان یکی از شخصیت ها . شما کدوم یکی از این ها هستید ؟
+ از این پس آبلوموف عکس هایی از گوشه و کنار شهر و آدم ها در وبلاگ قاب خواهد کرد. ممنون خواهم شد نظرات و احساس تان را در مورد عکس ها بدانم !
سیر نزولی از کشتار شتر و گاو و گوسفند به خروس !
آیا ما دلرحم تر شده ایم ؟
آیا اوضاع اقتصادی خراب است ؟ ما خودمان خرابیم ؟ خراب داریم ؟ خراب شده ایم ؟ هابیل نقص فنی داشت یا قابیل خراب بود ؟ راستی فرزندان بنی بشر چگونه ازدیاد نسل پیدا کردند؟ زبانم لال زنای با محارم ؟ اصلن بی خیال !
آیا خرافه و دفع چشم زخم ما را به اینجا کشانده که خون در برابر خون بدهیم ؟
چه بازی سرخی ست که بشر دچار آن است !
بی خیال! برویم پای سفره تا سوپ خروس از دهان نیفتاده ...
پ.ن : لطفن به قیمت ها توجه نکنید !قیمت های درج شده براساس دلار 3800 تومانی محاسبه شده که پدران ما شاید به خاطر داشته باشند !
با دیدن این تصاویر خاطرات زیادی چون برق و باد از ذهنم گذشت. خاطراتی که باید یک دهه پنجاهی باشی و شاید دهه ی شصتی که بتوانی عمق آن را حس کنی . این عکس، تصویری از دبستانی است که شش سال از دوران کودکی ام در آن جا گذشت. دوران ابتدای انقلاب و سال های طولانی جنگ . دوران نبودها و کمبودها. کلاس های نمور و سرد. یاد معلم هایی که انگار هیچگاه نتوانستند ما را به راه راست هدایت کنند و چه می دانم شاید ما نخواستیم و نشد ؟! و ...
دبستانی که دیگر بوی کتاب های نو ، بوی بچه ها و ماه مهر را باد خود ندارد . دبستانی که فقط در یاد من زنده است و با من و در سینه ی من یادش با همه ی آموزگاران و بچه هایش زنده خواهد بود ...
درخت بید، پیرمرد و دریا . این سه وقتی با هم هستند تنهایی رخت می بندد !
+ امروز ظهر، پارک ساحلی، بندرانزلی
به یاد شورت ها و پیژامه های مامان دوز !
نه اینکه بخواهم ارج و قرب جناب خیاط باشی را زیر سوال ببرم . نوستالژی است دیگر !
خیلی ها فکر می کنند این ها وسیله هایی تزیینی هستند اما باید واقعن آن ها را به درجه ی سرداری مفتخر کرد :