آبلوموف

و نوکرش زاخار

عروسک فروش مترو

+ ۱۳۹۷/۱۱/۲۲ | ۲۰:۰۲ | رحیم فلاحتی

+ شاید اونی که اون پشت ایستاده من باشم.نه به عنوان فروشنده، بلکه به عنوان یکی از شخصیت ها . شما کدوم یکی از این ها هستید ؟

چهل تکه ی غریب

+ ۱۳۹۷/۱۱/۲۱ | ۲۲:۲۱ | رحیم فلاحتی

توپ پاره - واوان

+ از این پس آبلوموف عکس هایی از گوشه و کنار شهر و آدم ها در وبلاگ قاب خواهد کرد. ممنون خواهم شد نظرات و احساس تان را در مورد عکس ها بدانم !

خون بازی

+ ۱۳۹۷/۶/۲۴ | ۲۱:۱۲ | رحیم فلاحتی

  سیر نزولی از کشتار شتر و گاو و گوسفند به خروس !

 آیا ما دلرحم تر شده ایم ؟ 

آیا اوضاع اقتصادی خراب است ؟ ما خودمان خرابیم ؟ خراب داریم ؟ خراب شده ایم ؟ هابیل نقص فنی داشت یا قابیل خراب بود ؟ راستی فرزندان بنی بشر چگونه ازدیاد نسل پیدا کردند؟ زبانم لال زنای با محارم ؟ اصلن بی خیال !

آیا خرافه و دفع چشم زخم ما را به اینجا کشانده که خون در برابر خون بدهیم ؟

چه بازی سرخی ست که بشر دچار آن است !

  بی خیال! برویم پای سفره تا سوپ خروس از دهان نیفتاده ...

پ.ن : لطفن به قیمت ها توجه نکنید !قیمت های درج شده  براساس دلار 3800 تومانی محاسبه شده که پدران ما شاید به خاطر داشته باشند !

عکس 1

+ ۱۳۹۷/۶/۲۳ | ۲۲:۵۹ | رحیم فلاحتی

در مسیر یادها ...

+ ۱۳۹۵/۶/۲۰ | ۰۰:۰۲ | رحیم فلاحتی

  با دیدن این تصاویر خاطرات زیادی چون برق و باد از ذهنم گذشت. خاطراتی که باید یک دهه پنجاهی باشی و شاید دهه ی شصتی که بتوانی عمق آن را حس کنی . این عکس، تصویری از دبستانی است که شش سال از دوران کودکی ام در آن جا گذشت. دوران ابتدای انقلاب و سال های طولانی جنگ . دوران نبودها و کمبودها. کلاس های نمور و سرد. یاد معلم هایی که انگار هیچگاه نتوانستند ما را به راه راست هدایت کنند و چه می دانم شاید ما نخواستیم و نشد ؟! و ... 

 دبستانی که دیگر بوی کتاب های نو ، بوی بچه ها و ماه مهر را باد خود ندارد . دبستانی که فقط در یاد من زنده است و با من و در سینه ی من یادش با همه ی آموزگاران و بچه هایش زنده خواهد بود ...

باور کن داغی بر دل ما است !

+ ۱۳۹۵/۲/۱۲ | ۲۳:۵۱ | رحیم فلاحتی

+ دامنه ی سبلان 93

تنهایی رخت می بندد !

+ ۱۳۹۵/۱/۳۰ | ۲۳:۲۵ | رحیم فلاحتی

   درخت بید، پیرمرد و دریا . این سه وقتی با هم هستند تنهایی رخت می بندد !

+ امروز ظهر، پارک ساحلی، بندرانزلی

خیاط خفته باشد !

+ ۱۳۹۵/۱/۲۵ | ۲۲:۵۰ | رحیم فلاحتی

  به یاد شورت ها و پیژامه های مامان دوز !

نه اینکه بخواهم ارج و قرب جناب خیاط باشی را زیر سوال ببرم . نوستالژی است دیگر !

مجموعه ی سردارها ؟!!!

+ ۱۳۹۵/۱/۲۰ | ۱۵:۱۳ | رحیم فلاحتی

  خیلی ها فکر می کنند این ها وسیله هایی تزیینی هستند اما باید واقعن آن ها را به درجه ی سرداری مفتخر کرد :

continue

دوباره دستان معجزه گرت پیدا شد !

+ ۱۳۹۵/۱/۱۷ | ۲۱:۱۲ | رحیم فلاحتی

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو