victory
بهاری که غلبه کرده ست بر دیو سرما
+ سیزدهم فروردین مسیر شیخ نشین به اورما ملال ـ رضوانشهر
بهاری که غلبه کرده ست بر دیو سرما
+ سیزدهم فروردین مسیر شیخ نشین به اورما ملال ـ رضوانشهر
یکی از کارهایی که به آن علاقه داشته و دارم و همراهی آن با یک شعر خوب همیشه از خود بی خودم می کرده :
حالا چند ساعتی است که ورد زبانم شده :
عاقل به کنار جوی تا پُل می جست دیوانه ی پا برهنه از آب گذشت
+ شنیدم دیوونه ها عاشق رنگ قرمزن :)
جای دوری بود. دورترین جایی که می شد با یک سازه ای که از سنگ کوه و حجم های چند ضلعی سیمانی تشکیل شده بود برای در امان نگه داشتن بندر از امواج خشمگین دریا، با پای پیاده از شهر فاصله گرفت. از آن دورشد و فارغ از هیاهو و قیل و قال اطراف، در آرامش ایستاد و شهر را تماشا کرد. یکه و تنها در سکوت. به سوسوی چراغ ها و انعکاس دوباره و چندین باره ی آن ها در آب خیره شد. از غربی ترین نقطه تا شرقی ترین قسمت شهر چشم گرداند و آرام در نقطه ای ثابت ماند. همان نقطه در شرق که سوسوی چراغ ها کمترند و می دانم باید میعادگاه اولین مان آن جا بوده باشد.
« روی به سوی باغ پدری ات می روی و من به دنبالت. وقتی برمی گردی و شاخه گل چیده از کوچه باغ را به سمت ام می گیری من همه چیز را باخته ام . حتی قبل از آن که بگویی : « یادم تو را فراموش ! »
+ این پست تقدیم شد به بهمن عزیز در سوگ لیوان شکسته اش :)
پیداست دیر آمدنت چه بر سرم آورده ؟!
دوباره نم نمک بهار در حال نزدیک شدن است. اگرچه آمدن بهار نوید زنده شدن دوباره ی طبیعت است و فصل شکوفه و گل و بلبل اما یک موجود کوچک و دوست داشتنی در این میان سرنوشتی تلخ در انتظارش است .