کتاب قرمز
یک هفته ی دیگر به تعطیلاتمان اضافه شد .این را با پیامک دقیقه ی نود روز جمعه از شرکت اطلاع دادند. با اینکه رفت و آمدها برای خودم و خانواده می تواند خطرآفرین باشد اما دوست داشتم به محیط کار برگردم . خانه نشینی مریضم می کند. هرچند زمان زیادی برای مطالعه و کارهای دیگر دارم اما این زندانی بودن اصلن خوب نیست .این روزها همذات پنداری بیشتری با آنهایی که در چهاردیواری زندان محصورند و آزادی شان را از دست داده اند دارم. اینکه بندی بودن چطور می تواند سلامتی جسمی و روحی آدم را از او بگیرد برایم ملموس تر است . این موجود ناپیدا بدجوری دنیا را بهم ریخته است .
به سمت پنجره می روم . پرده را کنار می زنم . بیرون از خانه تاریکی است و صدای پارس سگی که قطع نمی شود. پشت میزم برمی گردم . کتاب قرمز رنگ را باز می کنم و غرق در احوالات مردمی می شوم که زندگی شومی را از سر گذراندند.
چند روزی است که خواندن این کتاب را شروع کرده ام . نادژدا همسر اوسیپ ماندلشتام وقایعی را که برسر این شاعر و دیگر اطرافیان روشنفکر او در دوران حکومت استالین می آید را بازگومی کند . وقایعی که می توان در هرکجای دنیا با حکومتی تک صدایی، مشابه اش را دید .
درود بر آبلوموف عزیز
امیدوارم بتونید برنامه ای بچینید که در همین فضای بسته ی خانه هم کمی از کسالت رو دور کنید.
من هم حدود 100 صفحه ای از این کتاب رو خوندم و از تشابهات زیاد شرایط جامعه با کشور خودم حسابی تعجب کردم. و خیلی جاها جواب خیلی از سوال هام رو گرفتم.
پیشنهاد می کنم دوستان علاقمند و غیرعلاقمند هم این کتاب رو بخونند.
تک صدایی استالینی.
چند صدایی سوسیالیستی. هرچند جدیدا خیلی ها هم به این چند صدایی دموکراتیک شک کردند. تجمع ثروت ظاهر دموکراسی را حفظ کرده، اما باطن ش رو به انحراف است.
هیچ نظام حکومتی صلح مطلق را نمیتوانند نوید دهد.
مگر بینهایت صدایی باشد. احتمالا تکنولوژی کمک کند.
گفتم که بگویم این ختم النظام عالم، این مردمسالاری، میشود ترامپ، که یکی دو هفته دیگر معلوم میشود حاصل ش چه بوده.
خدا شر این منتخب آگاهترین مردم دنیا را از سر ایران بدبخت کم کند.
این تعطیلیها روزهای اول خوب بود. بعدش شد آیینه دق. شد خستگی. شد بیحوصلگی. شد نداشتن تمرکز کافی برای انجام کارهای روزانه. طفل بیحوصلهام خسته ز تعطیلیها...