آبلوموف

و نوکرش زاخار

بخش چهل و ششم

+ ۱۳۹۹/۴/۱۱ | ۲۲:۱۵ | رحیم فلاحتی

 

  کتاب را باز می کنم . نشان گذار صفحه ی سیصد و چهل و نه را نشان می دهد. بخش چهل و ششم « یک روز فوق العاده » . هر شب یک یا دو بخش را که بستگی به تعداد صفحات آن دارد می خوانیم. گاهی من می خوانم و گاهی جان . من صدای خش دار او را دوست دارم . ولی به دلیل اینکه در زمان خوانش او حواسم مدام به هزار و یک جا سرک می کشد ترجیح می دهم بیشتر خودم بخوانم تا افکارم روی متن متمرکز باشد. روزهای زیادی است که با روایت زندگی زن و شوهری به اسم نادژدا و اوسیپ ماندلشتام که از شعرا و نویسندگان روسیه ی دوره استالینی هستند همراه شده ایم . زندگیِ همراه با درد و رنج ، تبعید و سانسور و سایه ی سنگین حضور ماموران مخفی در تک تک لحظات زندگی شان . در این میان نادژدا بیشتر از اوسیپ دوام آورده تا شرح زندگی خود و خانواده و جمعی از نویسندگان آن دوره را که با مشکلات عدیده از سمت و سوی حاکمیت مواجه بوده اند و بسیاری جان سالم به در نبرده اند را به رشته ی تحریر درآورد.  

   فکر می کنم اگر ما هم از این وضعیت اسفناک جان سالم به در ببریم وظیفه داریم از روزگار سپری شده بنویسیم . از همه این روزها. هریک به نوعی و به سبکی . در قالب روایت و داستان و هر چه که هست. هر چند می دانم بسیاری هستند که متوجه این وضعیت نمی شوند. چون هیچ وقت اندیشه شان برخلاف جهت آب نبوده است . برخلاف جریان رود شنا نکرده اند. یعنی خارج از آنچه بر آنها دیکته شده نیندیشده اند. همین !

کتاب قرمز

+ ۱۳۹۹/۱/۱۶ | ۲۱:۰۶ | رحیم فلاحتی

 یک هفته ی دیگر به تعطیلاتمان اضافه شد .این را با پیامک دقیقه ی نود روز جمعه از شرکت اطلاع دادند. با اینکه رفت و آمدها برای خودم و خانواده می تواند خطرآفرین باشد اما دوست داشتم به محیط کار برگردم . خانه نشینی مریضم می کند. هرچند زمان زیادی برای مطالعه و کارهای دیگر دارم اما این زندانی بودن اصلن خوب نیست .این روزها همذات پنداری بیشتری با آنهایی که در چهاردیواری زندان محصورند و آزادی شان را از دست داده اند دارم. اینکه بندی بودن چطور می تواند سلامتی جسمی و روحی آدم را از او بگیرد برایم ملموس تر است . این موجود ناپیدا بدجوری دنیا را بهم ریخته است . 

  به سمت پنجره می روم . پرده را کنار می زنم . بیرون از خانه تاریکی است و صدای پارس سگی که قطع نمی شود. پشت میزم برمی گردم . کتاب قرمز رنگ را باز می کنم و غرق در احوالات مردمی می شوم که زندگی شومی را از سر گذراندند. 

چند روزی است که خواندن این کتاب را شروع کرده ام . نادژدا همسر اوسیپ ماندلشتام وقایعی را که برسر این شاعر و دیگر اطرافیان روشنفکر او در دوران حکومت استالین می آید را بازگومی کند . وقایعی که می توان در هرکجای دنیا با حکومتی تک صدایی، مشابه اش را دید . 

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو