زمزمه ...
+
۱۳۹۵/۱۰/۲۶ | ۲۳:۲۴ | رحیم فلاحتی
دنیا جای عجیبی ست . بخصوص برای ما آدم هایی که برنامه ی درست و حسابی برای زندگی مان نداریم و به قول معروف یلخی ( آبلومویسمی ) زندگی می کنیم. آنقدر عجیب که گاه کارمان به جایی و راهی می کشد که خودمان هم دچار بهت و تعجب می شویم و با تردید می پرسیم : ما کجا اینجا کجا ؟!
الان من جایی ایستاده ام که شاید باید خیلی پیشتر از این در این راه قدم می گذاشتم و ادامه اش می دادم. اما مُدام بیراهه رفته ام. بیراهه و بیراهه ...
دوباره از صفر شروع کرده ام و افقی نامعلوم پیش رویم است. اما هنوز کتاب هایم با من هستند ....
پاسخ
ممنونم :)
گاهی شخصیت هاش به جونم می افتند. ما باهم پدر کشتگی داریم :))
گاهی شخصیت هاش به جونم می افتند. ما باهم پدر کشتگی داریم :))
۲۶ دی ۹۵
تا حالا اینجوری بهش فکر نکرده بودم " اما هنوز کتاب هایم با من هستند..." پشتوانه و دلگرمی خوشایندیه.
دلتون قرص و راهتون روشن :)
۲۶ دی ۹۵
پاسخ
این کتاب ها بزرگترین سند اشتباهم هستند که پیش چشمام رژه می رن :) می شه بهشون تکیه داد، زیر سر گذاشت، حتی سر به دیوانگی و جنون گذاشت :))
ممنونم دوست خوب !
ممنونم دوست خوب !
۲۷ دی ۹۵
و من همچنان در گیر تمدید کردن ونخوندن آبلوموف هستم
خودم از خودم وحشت کردم دلمم نمیاد برم تحویلش بدم شبا بالا سرمه تا بخوابم به جونم بسته اس ایلیا ایلیچ اما حوصله ندارم بیشتر از یه صفحه بخونم
منم این روزا تو فکر کاری هستم که بهش علاقه دارم میخوام لحظه رفتن هیچ پشیمونی نداشته باشم شمارش معکوس شروع شده
میترسم بمیرمو آبلوموف رو تموم نکنم به داداشم گفتم این وصیت منه اگه مردم بیا سر قبرم بعد قران باقیمونده آبلوموف رو بخون :))
خودم از خودم وحشت کردم دلمم نمیاد برم تحویلش بدم شبا بالا سرمه تا بخوابم به جونم بسته اس ایلیا ایلیچ اما حوصله ندارم بیشتر از یه صفحه بخونم
منم این روزا تو فکر کاری هستم که بهش علاقه دارم میخوام لحظه رفتن هیچ پشیمونی نداشته باشم شمارش معکوس شروع شده
میترسم بمیرمو آبلوموف رو تموم نکنم به داداشم گفتم این وصیت منه اگه مردم بیا سر قبرم بعد قران باقیمونده آبلوموف رو بخون :))
۲۷ دی ۹۵
پاسخ
خورشید عزیز ! امیدوارم همیشه بتابی !
منتظرخبرهای خوش و آرزوی سلامتی کامل براتون دارم. آبلوموف هم آخر به سرانجام می رسه :) و امیدوارم تا صدهزار کتاب نخوندید عمرتون به دنیا باشه :))
اگه صلاح دونستید از کار جدید بنویسید :)
منتظرخبرهای خوش و آرزوی سلامتی کامل براتون دارم. آبلوموف هم آخر به سرانجام می رسه :) و امیدوارم تا صدهزار کتاب نخوندید عمرتون به دنیا باشه :))
اگه صلاح دونستید از کار جدید بنویسید :)
۲۷ دی ۹۵
پاسخ
اول باید یک صفر بزرگ بکشم و بروم کنار اون بایستم تا بتونید خوب درک کنید . یک صفر درشت لاتین :)
ممنون خانم نویسنده که جویای احوال هستید !
ممنون خانم نویسنده که جویای احوال هستید !
۲۷ دی ۹۵
اینکه بالاخره رسیدید به راهی که باید، خیلی خیلی خوب و امید دهنده ست...
احساس شادی میکنم از خوندن این پست.
۲۷ دی ۹۵
پاسخ
ممنون دوست عزیز ! رفت و آمدهای تان به کارگاهی که می رفتید و نوشتن از آن بیشتر تشویقم کرد که سریع دست به کار شوم :) این یعنی حس حسادت :)))
۲۷ دی ۹۵
پاسخ
امیدوارم به راه راست برگشته باشم :)))
۲۸ دی ۹۵
سلام
برای یه غول چراغ این خبر خیلی خوبی هست... خوشحالم. خیلی خوشحالم اما... هفتاد درصد...
اون سی درصد هم مربوطه به صحبتهای گذشته... که بماند...
براتون رضایت و شادی صد در صدی آرزو میکنم.
برای یه غول چراغ این خبر خیلی خوبی هست... خوشحالم. خیلی خوشحالم اما... هفتاد درصد...
اون سی درصد هم مربوطه به صحبتهای گذشته... که بماند...
براتون رضایت و شادی صد در صدی آرزو میکنم.
۲۹ دی ۹۵
پاسخ
سلام خانم دکتر!
به!به! امیدوار شدید به توانایی هاتون :)
+ چرا بماند ؟! خُب می گفتید
خیلی خیلی سپاسگزارم :))
به!به! امیدوار شدید به توانایی هاتون :)
+ چرا بماند ؟! خُب می گفتید
خیلی خیلی سپاسگزارم :))
۲۹ دی ۹۵
:))