بعد از من سوار آسانسور شد. اولین بار بود با یکی از ساکنین آپارتمان همراه می شدم. لبخندی زدم و به سلام و علیکی بسنده کردم. صفحه ی نشانگر هنوز طبقه ای که به آن نقل مکان کرده بودیم را نشان نداده بود که مرد جوان سوال کرد: « شرابِ ؟ »

  یاد می آید حدود یک ساعتی از نیمه شب گذشته بود و تازه باقی مانده اسبابی را که درون صندوق عقب اتومبیلم بود جمع کرده بودم و خسته و بی رمق خودم را می خواستم به آپارتمان مان بکشانم. نیم نگاهی به وسایلی که دست بود انداختم. یک بطری آب انار ترش محلی و نیم بطری هم روغن زیتون. خنده ام گرفت و جواب دادم : « نه داداش ! ولی اگه حوصله کنی تا چند وقت دیگه جا می اُفته و شراب خوبی می شه !!! »