نقاشی دیواری

  روزگار بازی های غریبی دارد. با من که اینطور بوده . مثل یک توپ هر باربه طرفی پرتاب شده ام و زندگی همواره سرناسازگاری داشته و مثل آدمیزاد نتوانسته ام سریک کار و شغل بمانم . خودم هیچ وقت نخواسته ام اینطور باشد و تمام سعی و تلاشم را در هر کاری انجام داده ام . اما شرایط اقتصادی و تحریم ها باعث شده شرکت ها و مشاغلی که در آن بوده ام آسیب ببینند و من بیکار شوم و از جایی به جای دیگر پرتاب .  

  باران می بارد . باران و باران و باران ... 

  اکثر نقاط کشور با طغیان رودخانه ها و سیل مواجه اند. تعداد زیادی  هموطنان خانه ومان شان را از دست داده اند و تعدادی هم جان شان را . و این بلای طبیعی هنوز به کار خودش مشغول است و دست بردار نیست . وقتی در مملکتی زیست می کنی که یا دچار بلای کج اندیشی و بی خردی مسئولین هستیم  که قوت لایموت مان را در عرض یک شب تبدیل به آجر می کنند و یا زمین لرزه و برف و سیل و آتش سوزی بلای جان مان می شود ، چه باید کرد؟ به چه کسی باید پناه برد ؟ به چه کسی وقتی که نزدیک ترین کس ات هم تو را مقصر قلمداد می کند، چه باید کرد ؟  

  آسمان می غرد وانگار رعد در تاریکی شب ابهتی دوچندان می گیرد . باران و باد و تندر . دست به دست هم داده اند . و من بعد از نزدیک به دو دهه هدایت یک کشتی آن را در همین طوفان های طبیعی و غیر طبیعی غرق کرده ام . آری در همین طوفان ها ! در همین طوفان ها ...

  با همه ی شرایط بدِ پیش بینی نشده که باعث غرق شدن کشتی شده است چه کسی بار دیگر به این ناخدا اعتماد خواهد کرد؟! 

   قایق کوچکی برداشته ام و به دریا زده ام . تا ساحلی دیگر من ناخدایم ...  مرا هراسی نیست . مرا هراسی نیست ...

 عکس از : جانی براوو