نوشتن کیف نمی ده . یعنی دست و دلم به نوشتن نمی ره .چیزی هم برای گفتن ندارم . پیام های وبلاگم بی جواب مونده و خلاصه آخر بی دل و دماغی بر من نازل شده .

  یک سایت فروش اینترنتی کتاب رو باز می کنم و شروع می کنم به جستجوی کتابای مورد علاقه ام و یا اونایی که دوستان معرفی کرده ان. حواسم هست تعدادشون زیاد نشه . چون جانی سهمیه بندی کرده . باید از کتابای نخونده تو کتابخانه ام کم کنم تا بتونم کتابای تازه بخرم. تازه باید از دریافتی سبد معیشتی هزینه کنم که اون هم کفاف دوتا کتاب لاغر مردنی رو به زحمت می ده . ماه گذشته جانی رو گذاشتم تو عمل انجام شده . وقتی فهمید کتاب سفارش دادم که پستچی پشت در آپارتمان بود. مخارج اون ماه مون خیلی زیاد شده بود و نباید کتاب می خریدم . اما اعتیاد دیگه . وقتی خمار باشی تموم تنت درد می کنه و استخونات می خوان بترکن . اصلن همه ی تنت زق زق می کنه . و علاج دردش اینکه چندتا کتاب تازه بخری . حتی اگه دیر و دور بری سراغش !

  حساب از دستم در رفته . خدایا توبه ! تا اینجا هفت تا کتاب انداختم تو سبد خرید. کارت بانکی م شارژ نشده . باید منتظر باشم . زیر چشمی به جانی نگاه می کنم . به خیالش که من در حال نوشتن مطلب برای وبلاگم هستم. باید آروم آروم بحث خرید کتاب رو باز کنم. می دونم خودش هم چندتا کتاب توی لیست این ماهش هست . شاید بودجه خرید این ماه مون رو افزایش داد. خدایا دیدار روی پستچی محل را از ما دریغ مکن ! آمین !