چهار نفر بودند . مست و ملنگ ، توی سر و کله ی هم می زدند و شوخی کنان پشت سرم می آمدند. دوازده ، سیزده سالی داشتند. می شنیدم از تعطیلات تابستان حرف می زدند. انگار از این همه تعطیلی اجباری سیر نشده بودند. یکی پرسید : « الان خرداد ماهه . بعد از خرداد چه ماهیه ؟ » هر چه فکر کرد به یاد نیاورد . دوستانش هم نتوانستند کمکی بکنند . ناگهان پرسید : « عمو! بعد از خرداد چه ماهیه ؟ » به اطرافم نگاهی کردم . عمویی به غیر از من پیدا نبود. سر برگرداندم و جواب دادم : « تیرماه » پسرک دیلاق جواب داد : « ممنونم عمو ! »   و من چون حیوانی تیر خورده پا به فرار گذاشتم.