به خانه رسیدم . شب بود. خسته و از پا افتاده . ولی شاد بودم. لپ تاپم بعد از ماه ها گوشه ای خاک خوردن راه افتاده بود . کسالتش برطرف شده بود و می توانستم دوباره بنویسم . نزد چند متخصص رفته بودم ولی بیماری سختی داشت که نتوانسته بودند کاری برایش بکنند. و این آخری حاذق تر بود و خوشحالم کرد و دوست سال های سختی را که هیچ گاه تنهایم نگذاشته بود را به من برگرداند.