آبلوموف

و نوکرش زاخار

گلابی ! از ماتحت

+ ۱۳۹۷/۱۲/۱۰ | ۱۹:۴۷ | رحیم فلاحتی

تهران،زباله،کون گلابی

 

   چند بار گمش کردم . می پرسی چه را ؟ ایام هفته را . گاهی نمی دانم چه روزی است و گاهی نمی دانم چندم است . جایشان مدام عوض می شود. بازیگوش اند و فرّار . نه این یکی مراعات آدم را می کند و نه آن یکی ملاحظه . تا چشم به هم می زنی روز گذشته و هفته آمده . و تا ماتحت خود را بجنبانی چهارتا بچه ی تُخس نارنجکی  را همانجا زیر ماتحت ات منفجر کرده اند که یعنی : « آهای ! کون گلابی  ... بجُنب سال تموم شد  ! ... » و این یعنی یک سال دیگر به سرعت برق و باد گذشت .

 « آهان ! راستی امروز چندمه ؟ چند شنبه است ؟ !!!  ... »

  

دود ... دود ...

+ ۱۳۹۳/۱۱/۸ | ۱۸:۵۶ | رحیم فلاحتی

امروز فضای ذهن ام دودی بود. به فرصت هایی که در زندگی ام دود شده بودند فکر می کردم و به تباهی هایی که با دست خودم آن ها را رقم زده بودم. و این دود رفته رفته غلیظ تر و خفه کننده تر شده بود. و در آخر به این نتیجه رسیدم که زمان قابل اشتعال ترین مبحثی است که در زندگی ام با آن دست به گریبان ام .

 

 

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو