روز با سلام آغاز می شود این نکته ی مثبت ماجراست و کمی بعد زنگ پشت زنگ و یک در میان حرف های جمع تلفنچی : سلام ! آژانس دوستی بفرمایید ! و باز جمع در به در شوخی و جفنگ  گوشه ای به نظاره می نشینم عصب های شنوایی ام ملتهب می شوند وقتی این به اصطلاح آدم های پیرامون با ناموس هم بازی می کنند و کلمات را نجس و آلوده به صورت من و دیگران قی می کنند . آن جعبه سرخورده ی روی میز زنگ می زند زنگ ... زنگ ... چرخی دوباره در شهر می زنم  آدرسی جدید محله ای خانه و باغی و در آخرین توقف کسی پیاده می شود . و چند اسکناس چرک که انگار دشنام دیگری ست از دست یک روسپی خسته . بازگشت دوباره جمع دوباره شخصیت های کال و نارس رقص واژه های بی پروا و یا به عبارتی ، دشنام های از نفس افتاده . « جای من اگر بودید گوش هایتان سرخ می شد درست مثل لبو ! »