نه ! نیازی به آینه نیست . این روح پلشت و این وجدان ناپاک ، قاب شده پیش چشمانم . دیگر این منی را که در وجودم پنهان است دوست ندارم . از خودم بدم می آید . دوست دارم با صدایی که از رعد هم رساتر باشد بر سر خود فریاد بزنم و بگویم : « دست از کارهای خطا بردار! و آدم باش ! » اما شکم گرسنه چه می فهمد این حرف ها را و چشم هایی که به دست های تو دوخته شده است . می دانم در حال غرق شدنم و این باتلاق با هر بار دست و پا زدن بیشتر مرا در خود فرو می برد . اما هنوز بر راه کج می روم و می روم ...    من در سیاهی هایی که ساخته ام و منجلاب خود ساخته غرق می شوم . شما را به خدا کمی مواظب باشید ! به زیر گام هایتان بیشتر توجه کنید . زمین سست است . از زمین های باتلاقی دوری کنید ! + لطفن کلیک کنید !