آسمان صاف و آبی است ، بدون لکه ای ابر . به دور دست خیره می شوم . به کوه هایی که روی یال های بلند منتهی به قله شان پر از برف است . به یک باره دسته ای کبوتر با صدای فرفر بال هایشان چرخ می زنند و خودشان را بالا می کشند . بالا و بالاتر ، تا با سفیدی برف ها یکی می شوند .    چند تایی کبوتر با تنبلی می خواهند دوباره به لانه برگردند . دست هایی با خیزران بلندی که به نوک آن پارچه ی قرمزی بسته شده آنها را دوباره می تاراند . دوباره چرخ می زنند . بالا و بالاتر ... و چه شوقی ست در این پرواز که نگاه مرا با خود می برد ... + کارتون ببینیم .