ساکن طبقه ی دوم اند. دو تا زن . یکی محجّبه و مسن، آن دیگری انگارمانکنی در پوششی نیم برهنه و تابستانی درنمایشگاه مد لباس نیویورک. و مرد خانه ای که در طول هفته چندین بار شکل و قد و قامت عوض می کند و من هیچ وقت دائمی را از موقت اش نشناختم. بگذریم!

  دیشب وقتی در آپارتمان به صدا در آمد و در را باز کردم کسی را ندیدم جز آقا فرهاد همسایه ی طبقه دوم. در فضای نیمه تاریک راه پله ایستاده بود با برگه ای در دست که جلوی شکمش نگه داشته بود و با حالتی عصبی تاب می داد. بعد از سلام علیک سریع رفت سر اصل مطلب و گفت : « دارم استشهاد می گیرم برای شکایت از همسایه روبرویی م. آپارتمان رو درست کرده مکان .تا حالا چندین و چند بار مرد آورده خونه هیچی نگفتم. گفتم مال خودشِ اختیارش رو داره! فلان فلان شده راه پله رو درست کرده سگدونی. بوی گند و کثافت راه پله رو برداشته . صدای واق واق سگ شون اعصاب برامون نذاشته ... » این ها را یک نفس گفت و برگه را که تعداد هفت هشت امضاء پاش پیدا بود گرفت طرف من .

  در آن چند ثانیه هرچه به ذهن وامانده م فشار آوردم که آیا در آپارتمان سگی دیده و یا واق واقی شنیده ام که وجدانم برای امضاء کردن طومار راحت باشد چیزی به خاطر نیاوردم. اما به اجبار خودکاری که به طرفم دراز شده بود را گرفتم و یک امضاء شبیه قو که خیلی به طرح آن می بالم پای ورقه انداختم.

  وقتی در را بستم و آمدم داخل، ارغوان آمد سراغم . در حالیکه از کنجکاوی بی طاقت شده بود پرسید: « قضیه چی بود ؟ »

  موضوع را به او گفتم. گفت : «بیچاره آقا فرهاد! خودش رو با عجب سلیطه ای درگیر کرده. چندبار صدای بگومگوشون رو شنیدم !»

  پرسیدم : « راستِ سگ نگه می دارن ؟ پس چرا من تا به حال صداش رو نشنیدم؟»

  گفت : « ای بابا ! تو کی خونه هستی ؟ اینقدر توی راه پله اینطرف و اونطرف می دوه و سر و صدا می کنه که حد نداره .  زن آقا فرهاد حتمن دیگه قاطی کرده که کار رو کشوندن به شکایت و آژان کشی... »

  ارغوان حرف می زد ومن به آخرین جلسه ی آپارتمان فکر می کردم . به شبی که آقایان همسایه و مدیر آپارتمان برای خوش خدمتی به خانم همسایه سنگ تمام گذاشته و اگر حجب و حیا اجازه می داد برای پرداخت حق شارژ خانم همسایه با هم دوئل می کردند.

  باز خوش شانس بودیم که همیشه خانمی که مسن ترِ و محجه بود در جلسات شرکت می کرد وگرنه واویلا !....