نوشته ای شبیه من ...
+
۱۳۹۲/۷/۳ | ۱۸:۴۹ | رحیم فلاحتی
« همین که دیگه کاملاً بیدار شدم ، مثل همیشه ، رفتم تو این فکر که چه می
شد اگه امروز موضوعی پیش می اومد که مایه ی دلخوشی من می شد . مدتی بود که
زندگی عرصه رو به من تنگ کرده بود ؛ اسباب و اثاث زندگی مو ، یکی پس از
دیگری ، برده بودم پیش " عمو " تو مغازه ی کارگشایی گرو گذاشته بودم ، هر
روز عصبی تر و تندخوتر می شدم ، خیلی از روزها بود که وقتی چشم باز می کردم
چنان سرگیجه ای داشتم که ناچار می شدم همون طور تا شب توی رختخواب بمونم .
البته گاهی که بختم می زد با چاپ مقاله ای ، تو یکی از روزنامه ها ، پنج
کرونی پول یا بیشتر کار می کردم .»
برگرفته از : رمان " گرسنه " کنوت هامسون ، احمد گلشیری ، تهران ، نگاه 1383
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.