جرمی نکرده ام . نه حرفی و نه پیغامی . فقط گوش داده ام .... کمی فکر می کنم . نه ! شاید به تصدیق رفتنت ، سری تکان داده باشم !

   باد می وزد و برگ های خشکیده را به کنجی از حیاط می راند . سراسیمه از راه می رسی و می گویی مسافرت دور و درازی در پیش داری . از من می خواهی برایت نامه بنویسم .

   دنبال دفتر و قلم چهار گوشه ی خانه را زیر و رو می کنم . نه دفتری می یابم و نه حتی مداد کوتاهی که ته آن نیم جویده باشـــد . پسرمان شال و کلاه کرده و به دبســتان رفته است . کاش بود تا مدادی از او قـرض می گرفتم .

   به سمت آشپزخانه برمی گردم . کتری سوت می کشد و کشتی پهلو گرفته در آن سوی رود با سوتی بلندتر جواب آن را می دهد . یا کــــــریم ها سراسیمه از حیاط می پرند . تمـام کابینت ها را می گردم . شیشه ی نسکافه را بر می دارم . یادم می آید مداد ندارم .

                                           آب جوش آمده است نسکافه ام را با چه هم بزنم ؟!