نوشتن را دوست دارم . اینکه با چه چیزی بنویسم هم برای من اهمیت دارد . برای همین روی میز تحریرم دو تا لیوان بزرگ سرامیکی گذاشته ام . لیوان ها هدیه اند . یادم نمی آید داخل شان چای یا قهوه خورده باشم . شاید بپرسید این چه ربطی به نوشتن دارد ؟ اما من یک جورهایی ربط شان داده ام به نوشتن . یکی از لیوان ها را که شخصیتی کارتونی روی آن حک شده است پر کرده ام از انواع مداد های مشکی و رنگی و طرح دار با مارک های مختلف . دیگری که رنگ آبی کهربایی دارد و نوشته های لاتین ، پر از خودنویس و خودکار و روان نویس . وقتی نگاه می کنم به نوک گرافیتی مدادها ، ساچمه های ریز نوک خودکارها و روان نویس ها و یا فاق و بُرشِ نوک خودنویس که جوهر از دلش آرام و به تدریج بیرون تراوش می کند ، وسوسه و اشتیاق نوشتن در ذهن و جانم جاری می شود . مثل تشنه ای که به آب رسیده باشد دوست دارم تند و تند هرکدام را به دست بگیرم و چند خطی با آن بنویسم . این که چه می نویسم به اختیار خودم نیست . وقتی این شوق و هیجان ِ غیر قابل مهار کمی فروکش می کند ، کلمات بی اختیار رج شده اند در کنار هم و من تازه شروع می کنم به خواندن آنها .   مدادهای مشکی انگار غمی درون شان نهفته است . غباری از غم روی نوشته های شان نشسته و بغض آلودند . خودکارها به مرغ می مانند . عزا و عروسی برای شان فرقی ندارد . از همه چیز و همه کس می نویسند . روان نویس ها کمی عاشقانه تر و تمیز و شیک و دلبرانه .  اما خودنویس ها ، البته از نوع انگلیسی و یا آلمانی که باشند عصا قورت داده و سرد و خشک و بی رحمانه تر می نویسند . می نویسم و می خوانم . غمگین ، شاد و گاهی خسته از خشونت کلمات . اما با همه ی این ها دوباره با نگاه به قامت باریک و بلند این اشیاء جادویی که بسیار دوست شان دارم و شریک غم و شادی هایم هستند آرامش دوباره به سمت و سوی من باز می گردد . می نشینم دلبرانه نگاه شان می کنم . شاید دوباره چیزی از آن چه در دل دارند با من باز گو کنند . می دانم انتظار بیهوده ای نخواهد بود و دوباره خواهم نوشت .من مدادهایم را دوست دارم . خودکارها و روان نویس ها و حتی خودنویس های عصا قورت داده ام را و کاغذ های سفید ِ داخل کشوی میز تحریرم را که اجازه می دهند کلمات در بستر آنها بیارامند !تا غلیانی در من فروکش کند . تا کمی آرام و رام شوم ...+ کارتون ببینیم .