وقتی « صد سال تنهایی » مارکز را میان کتاب های چیده شده در گوشه پیاده رو دیدم ، باز کنجکاوی ام گُل کرد . جلوتر رفتم . نم بارانی زده بود و  فروشنده مجبور شده بود تعدادی از کتاب ها را کنج سایه بان مغازه ای روی هم بچیند . از او خواستم کتاب را از زیر منگنه ی کتاب های دیگر بیرون بیاورد . چون ترسیدم اگر به آن برج کجی که با عجله ساخته شده بود دست بزنم به یک باره فرو بریزد . وقتی به زحمت کتاب را بیرون کشید در کمال ناباوری دیدم ترجمه ای است از بهمن فرزانه و کاری از انتشارات امیر کبیر به سال 1357و چاپ چهارم .    سال ها پیش دوست خوبم آبیاری عزیز ترجمه ی مریم فیروز بخت از رمان « صد سال تنهایی » را به من هدیه داده بود و همان روزها خوانده بودمش . اما همیشه فکر می کردم این ترجمه یک چیزی کم دارد و دوست داشتم ترجمه دیگری هم از این رمان پر سر و صدا و معروف بخوانم .    در طرح جلد ساده ی کتاب سخنی از " ناتالیا گینزبورگ دیده می شود : « اگر حقیقت داشته باشد که می گویند رمان مرده است یا در حال مرگ است ،پس در این صورت همگی از جا برخیزیم و به این آخرین رمان سلام بگوییم ! »   آغاز رمان از ترجمه بهمن فرزانه : سالها سال بعد ، هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیر بارانش کنند ایستاده بود ، بعد از ظهر دور دستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود . ... آغاز رمان از ترجمه مریم فیروزبخت : سالیان سال بعد سرهنگ اورلیانو بوئندیا در حالی که در مقابل جوخه ی آتش ایستاده بود ، آن بعد از ظهری را به خاطر می آورد که پدرش او را برای دیدن یخ به همراه برده بود . ... *** آزمایشگاه اصلی عبارت بود از یک تنور ، یک لیوان آزمایشگاهی گلو بلند ، تقلیدی از الخطم الخرطوم ( به اضافه ی تعداد زیادی کاسه و قیف و انبیق و صافی و الک ) یک دستگاه تقطیر که توسط خود کولیها از روی دستورالعمل مدرن به شکل انبیق سه بازویی « مریم یهودی » ساخته شده بود . *** آن آزمایشگاه ابتدایی علاوه بر تعدادی کاسه ، قیف . ظروف تقطیر و صافی و الک ، متشکل از یک لوله آب قدیمی ، یک جام آزمایشگاهی با گلوبندی باریک و نوعی از گوگرد سرخ دوباره تولید شده و نیز یک دستگاه تقطیر بود که کولی ها خود براساس دستورالعملی از دستگاه سه بازویی مریم یهودی ساخته بودند . *** آمارانتا اورسولا ، همرا اولین فرشتگان ماه دسامبر که بر نسیم دریایی سوار بودند ، در حالی که قلاده ای ابریشمی به گردن شوهرش بسته بود و او را به دنبال می کشید وارد شد؛ بدون اطلاع قبلی و یکمرتبه ظاهر شد . ... *** آمارانتا اورسولا همراه نخستین فرشتگان ماه دسامبر و نسیمی که بادبان ها را به جلو می راند ، از راه رسید و این در حالی بود که شوهرش را با طنابی ابریشمین که به گردنش بسته بود ، همرا خود می کشاند . ...