با هر طلوع خورشید یه روز جدید میاد     یه شروعی تازه      و آرزویی که میگه امروز بهتر از فردا خواهدبود      ولی نه برای من     اسم من ایپ ِ      و این خانواده ی منه      کرودها       اگه از لباسای پوستی       و پیشونی شیبدارمون متوجه نشدید     باید بگم که ما غار نشینیم     و بیشتر روزها رو در غار و تاریکی سپری می کنیم     شبی پس از شبی دیگه و روزی پس از روز دیگه      آره      هیچ جا مثل خونه ی آدم نمی شه     وقتی که از خونه می ریم بیرون بیشتر سعی می کنیم غذا پیدا کنیم      توی این دنیای خشن و بی رحم      و من سعی می کنم خانوادمو از این فلاکت نجات بدم     ما آخرین انسان های این اطراف هستیم      البته همسایه هایی داشتیم    گورت ها که توسط ماموت ها له شدند      هورک ها که بوسیله ی مار زنگی بلعیده شدند      اورف ها که یه پشه ی بزرگ نیششون زد      و تورگ ها که با یه سرما خوردگی ساده مردند       و کرودها       که ماییم       و کرودها بخاطر پدر من نجات پیدا کردند      اون خیلی قویه      و قوانین خودشو دنبال می کنه      قوانینی که روی دیوارهای غارمون نقاشی شدن ـ هر چیز جدیدی بده ـ کنجکاوی بده ـ شب تنهایی بیرون رفتن بده در کل همه ی چیزای باحال بد هستند .   نه ! نوشته های بالا از من نیستند . باید بگویم خیلی اتفاقی رفتم سراغ فلش ام و بازهم خیلی اتفاقی دیدم انیمیشن " کرودها " یا غارنشین ها که مدتی بود فراموشش کرده بودم در میان فایل فیلم هاست. روایت ابتدای فیلم که از زبان دختر خانواده یعنی همان " ایپِ " خیلی به دلم نشست . انگار روایتی بود از حال و روز خودمان . روزهایی که دست کمی از غار نشینی ندارد . روزهایی که از دیدن و لمس آتش حیرت خواهیم کرد ! و این حیرت با ما باقی خواهد ماند  ...