شانه را که گوشه ی دیوار از چشمش پنهان مانده بود برداشت و در حالیکه موهای صابونی اش را شانه می زد خواست مردی را که شورتش را فراموش کرده و برهنه به خانه برگشته بود  را در ذهن خود تصویر کند ، اما هرچه تلاش کرد به جز موجودی عجیب الخلقه و جن سان نتوانست در ذهنش از او بسازد . پارچ را از آب پر کرد و روی سرش ریخت ، فکر کرد این عروس زیرک در مورد مردها چیزهای زیادی می داند . ـ « من اون روز رو ببینم تخم همه شون ور افتاده !»   این را از پشت سرشان زن چاق میان سالی که کنار ستون مرمر نشسته بود گفت و با دست پ.ستان راست خود را که روی زانویش افتاده بود بلند کرد و با دست دیگر شروع به کیسه کشیدن زیر آن کرد . و با هم خندیدند . لحظه ای بعد انگار کسی در میان برکه ای پر از قورباغه سنگ انداخته باشد ... زن ها به همدیگر پیوستند و با دهان های باز و فریادزنان حمام را روی سرشان گذاشته و در مورد مردها هر کدام چیزی گفتند و خنده سر دادند . مجلس شان رفته رفته گرم و گرمتر شد و هر کسی مشغول ادا در آوردن و دست انداختن شوهر خودش شد .  شورت چرخیده و گشته بود و دوباره جلوی پاهای او سبز شده بود . انگار به چیزی گیر کرده بود که فشار آبی که در راه آب جربان داشت نمی توانست آن را با خود ببرد . تمام آبی را که درون تشت بود به طرف آن ریخت . ضربه ی آب شورت را از جا کند و با آب های چرک آلود به سمت فاضلاب برد . در میان آب کف آلود مثل ماهی سفیدی که بالا و پایین بپرد شنا کنان رفت و درون چاه فاضلاب افتاد .   با موهایی که به تنش سیخ شده بود فکر کرد الان صاحب شورت برای پیدا کردن آن با چکمه و پالتو وارد حمام شده و مستقیم به سمت او و سنگی که شورتش را روی آن جا گذاشته بود آمده و با پیدا نکردن آن با صدای کلفت و مردانه اش فریاد زنان خواهد گفت :ـ « شورت من کجاست ؟ » و گلوی او را خواهد گرفت ... فکر کرد مخش معیوب شده  ... چطور در نوبت حمام زن ها اجازه ی ورود به مردها می دهند ؟! ـ « به هیچ وجه درست نیست ... » از پشت سر تازه عروس که روی سنگ روبروی او نشسته بود صدای زنی که مشخص نبود نشسته یا ایستاده حرف او را تصدیق کرد. ـ « می دونی چی می خوام بگم ؟ ... بهداشتی نیست .حموم مردونه و زنونه باید جدا از هم باشه . ولی از قدیم همینطور بوده و هست . » مادرش یک پا را روی زانوی دیگر انداخته بود و با سنگ پای سیاه و بزرگی که دستش بود پاشنه ی پایش را می سابید .   از حمام که بیرون آمدند هوا کمی تاریک شده بود . زن ها هر کدام با ساک حمام شان در دسته های دو و سه نفری گرم صحبت به سمت خانه های شان پراکنده می شدند .  ادامه دارد ... * " فاطیما"  ترجمه ای است از رمانی به همین نام از نویسنده ی آذربایجانی به نام " آفاق مسعود " + کارتون ببینیم