: آی بی مروّتا کسی نیست یه لیوان آب بده دست من ! یه گروهان آدم اون پایین پلاسن همه شون کرشده ن .   : باز چت کردی ؟ چرا پاسگاهو گذاشتی رو سرت ؟   : این باد لعنتی چش و چار آدمو کور می کنه . گلوم خشک شد . شمر که نیستید ! این ساعت لامصب هم که شده آیینه ی دق ، عقربه هاش انگار قفل کرده ن . وقت نمی گذره ... دمت گرم یه لیوان برام آب بیار . اینقدر پای اون بی سیم نشین ، قاطی می کنی ها !   : چند دقیقه دندون رو جیگر بذار . پیغام رسیده ، بدم به فرمانده الان اومدم .   :داری می ری دستمال یادت نره ! راستی بگو فلانی می گه سمت تلخ آب چند تا شتر دیده می شه ، اما کسی باهاشون نیست .   : تو که تا تلخ آب رو می بینی بگو شتراش نرن یا ماده ؟!   : بابا راست می گم ، به روح همه کس ات بیا ببین ! پشت همه شون تا دلت بخواد علف و تل بار زدن .    : ببو گلابی ! تو که بلدی اینقدر زر بزنی ، وقتی می یای سرپست ، پارچ آب رو با خودت بیار بالا و اینقدر از این جا عر و گوز نکن .   : وللش ! بهانه کردم بیای دو کلام حرف بزنیم . دلم نیومد سیگارامو تنها تنها بکشم . مثل بعضی ها تک خوری تو مرام ما نیست .   : چه غلطی داری می کنی ؟! بوی علف همه جا رو برداشته ! از بالا  صدای لخ لخ دمپایی می یاد ، نگو آقا تشریف آورده خونه ی عمه ! خوب همه چیزو زدی به حساب قندیل هات .   : وللش ! از بس چشم دوختم به این رود خونه ، قاطی کرده م . یعنی می شه یه روزی ببینم توش آب راه افتاده ؟ دلم می خواد بشینم کنارش و با قلاب ماهی بگیرم .   : نه بابا ، مثل اینکه راست راستی زده به سرت . نمی خوای این خار وخسک های بیابون بشه درختای ون وافرا ، یا اصلا خود جنگلای شمال ؟!   : آخ ، جیگرت حال بیاد ، یه لیوان دیگه بریز ! این باد لعنتی تمومی نداره ! راستی یهو یادم اومد ، قضیه ی درگیری چی بود ؟ نگفتی چند نفر بودن .   :  نمی دونم ، توی تاریکی فقط یه سری شبح دیدم . از سر و شکل شون هیچی پیدا نبود . تو که قضیه رو شنیدی ، برا چی می پرسی ؟   : پاترول بهداری رو دیروز توی شهر دیدم ، توی پارکینگ ستاد فرماندهی ، یه طرفش شده بود آبکش .   : یک ماه و نیم می شــه پامو توی شهــر نذاشتم . از خونه خبر ندارم ، نمی دونم کی مرده ، کی زنده ست .   : اینو بگیر خوب آتیش خورش کن . مواظب باش توتون هارو باد نبره ... نگفتی چطور شد افتادین تو کمین ؟   : فکر کنم سه نفر بودن ، از آتیش دهنه ی تفنگ هاشون می گم . اون خاکریزای بعد از برجک مرزی میل صدوده یادت هست ؟    : آره ، همونجا که شیب تندی داره و بعد بلافاصله سربالایی . لاکردار ، آدم وقتی توی ماشینه وسرعت داره یه حالی می شه ، یه چیزی مثل دوتا هسته ی درشت می یاد تا زیر گلو و برمی گرده .   : آره ، هنوز از اونجا بیرون نیومده بودیم که گلوله های رسام مثل نقل و نبات ریخت رو سرمون ... گرینوف ، آی گرینوف ! بر پدر سازنده ات لعنت ! مثل بلبل چهچه می زد . عزراییل رو آورد جلو چشامون . انگاری آدمو گذاشته باشن توی پیت حلب و با چکش و قلم افتاده باشن به جونش . مثل راسته ی مسگرا . نمی دونی چه قیامتی بود . گلوله ها می خورد رو آسفالت و کمونه می کرد . صدای بچه ها در نمی اومد .   : بیا ، مواظب باش آتیشش نیفته . راستی اون چند تا کی ین دارن می یان سمت پاسگاه ؟   : تو رو خدا نگهبان مارو باش ! بچه های خودمونن یه ساعت پیش رفتن هیزم جمع کنن برای تنور . سروان گفته از این به بعد هر کی رو ببینه باهیزم های تنور نونوایی آب گرم کنه بره حموم ، سه روز اضافه رو شاخشه .   : کجا بودم ؟ آره ، با اولین رگبار ، راننده مون مهدی تیر خورد و ماشین رفت رو شونه ی خاکی . از بد شانسی نور چراغاش افتاده بود رو جاده . سریع از ماشین پیاده شدم . نه مهتاب بود و نه کور سو ، دور وبرمان ظلمات . فقط گلوله بود مثــــل زنبور ویز ویز کنان از بیخ گوشمون رد می شد . هنوز نمی تونم باورکنم چیزایی که دیدم واقعیت بود یانه، اتفاقی که برای کرمی افتاد ، تیر خوردن بچه ها ، زخم پای خودم که قابل ندونستن دو روز استراحت بدن ! ...   : بنده ی خدا کرمی حیف شد ، بچه ی با معرفتی بود .   : آره بیچاره . از ماشین که پریدم پایین یه لحظه حس کردم پای چپم مال خودم نیست . پشت ساقم داغ شد . خوردم زمین و کلاش از دستم افتاد . دست گذاشتم جایی که می سوخت ، دستم لزج شد . از ترس صـدام در نمی اومد . کورمال کورمال دنبال اسلحه گشتم ، انگار آب شده بود ! ...   : لامصب شاعر خوب گفته : « بنگش بنگ مزاره ، انگار هوندا هزاره ! » خوب افتادی به دور حرف زدن . ردش کن بیاد.   : بگیر ...  خلاصه رو شونه خاکی درازکش بودم ، بچه ها هر کدوم خودشونو یک گوشه انداختن . کرمی پا شد رفت جلو ماشین ، راست جلو چراغایی که روشن مونده بود . داد زد : نامردا نزنید ! نامردا نزنید !  که گلوله ها مثل بارون ریخت سرش . بیچاره سهم مارواز شیرینی ها داده بود . از فردا صبح خلاص بود ، می رفت کارت شو بگیره .   : چی شد ؟! چرا به هم ریختی ؟! نگاش کن تورو به خدا ، اشک چشاشو ورداشته !   : به خدا دست خودم نیست . شبا نمی تونم راحت بخوابم . همش با صدای مهدی از خواب می پرم . از پشت فرمون خودشو انداخته بود رو جاده و داد می زد : بزن ! بزن بی ناموس هارو ! اتفاقی دستم خورد به اسلحه . نفهمیدم کی مسلح کردم و چکوندم . گرفته بودم طرف شبح هایی که تو تاریکی سمت ما می اومــدن . فکر کنم یکی شون رو زدم . از همون جا عقب کشیدن و رفتن پشت خط مرزی . بعد صدای موتور ماشین بلند شد و چراغ خاموش دور شدن .   : وللش ، می دونم ناراحتی اما حرف که بزنی انگار یه چیزی رو از روی دلت بر می دارن . کاش اون شب بودم ، دهن همه شونو صاف می کردم .   : همه ش تقصیر یه آش خور لعنتی بود ، به خاطر اون بلند شدیم راه افتادیم . بچه ها بی سیم زدن که حالش خوب نیست . راست می گن ، مفت باشه کوفت باشه ! پاشون که می رسه به این منطقه ، از وفور نعمت عملی می شن !   : راستی تو چی کار می کنی با این وفور نعمت ؟ از علف هایی که چند روز پیش گرفتیم چیزی بلند نکردی ؟   : بیچاره هر چیزی اندازه داره ! عین لوله ی آفتابه کج شده ی .   : حالا که تا ته کشیدی و فک زدی ، بد شد ، اَخ شد ؟!   : ببین ، همه ش فکری ام . گمون کنم کمین اون شب به تلافی رد زنی و دستگیری هفته ی قبل ماست . دیونه ی احمق ، اگه اون قاچاقچی رو از پشت نمی زدی ...   : وللش ، به خاطر همون کلی تشویق شدم . به کسی در مورد اون روز که حرفی نزدی ؟   : اگه می گفتم که حالا اینجا نبودی ... بیا این طرف ، لبه ی پشت بوم دید داره . آتیش سیگار شده اندازه ی دماغت . دم غروبی سروان از اتاقش می زنه بیرون و دور اطراف سرک می کشه .   : وللش .   : اگه ببینه سرپست سیگار می کشی تشویقی هاتو می کنه تو ماتحت خر !   : اونم اهلشه . بیشترشون تبعیدی ان ، کسی که به دلخواه نمی یاد اینجا . نه آب هست نه برق . برای یه تلفن کوچولو تا نزدیکترین مخابرات دو ساعت با ماشین راهه . دیدم بعضی وقتا مثل شتر مست سر می ذاره به بیابون ، می ره پای چاه شور . از این بالا پیداست ، چند بار آتیش سیگارشم دیده م .   : چرت نگو ! ندیدم سیگار بکشه .   : برو بابا ! تو که اصلا تو باغ نیستی ، دایم چپیده ی توی اون اتاق و کد رد وبدل می کنی . قاسم، جاسم ، ناظم ، لازم ...   راستی یه چیزی ، قادر و دیدی که دستش وبال گردنش بود . پفیوز به خاطر اینکه دستش چلاق شده اومد تسویه گرفت و رفت.   : یعنی معاف شد ؟!   : آره کثافت ! باید اون روز تو درگیری از زندگی معافش می کردم .   : چی کار داشته بنده ی خدا به تو ؟! شر بود ، ولی برای آش خورهای صفر کیلومتر .   : یه چیزی به ت می گم ، اما باید همین جا چال کنی !   : بنال ببینم ، باز چه داستانی سرهم کرده ی ؟   : اون قاچاقچی یه که نفله شد ، واسه رد گم کنی بود ، می خواستم انتقام بگیرم .   : اون فلک زده رو کجا دیدی که بخوای انتقام بگیری ؟!  : گلابی! قاچاقچی رو نمی گم، منظورم قادربود . جلوتر از من داشت می رفت سمت قاچاقچی یه. پشتش به من بود ، یه گلوله حواله ش کردم با صورت رفت رو زمین . قاچاقچی یه که منو دید  رگبار بستم طرف اون . گلوله دست قادرو از بازو پوکوند ؛ تا خود منطقه پشت وانت عر زد .   : تو دیگه چه آشغالی هستی ! قادر چه هیزم تری به ت فروخته بود ؟!  : تند نرو ، خبر نداری . دور و اطراف مونو آشغال برداشته . قادر با بشیر ، اون همشهری داغونش ، روی من شرط بسته بودن .   : تو از کجا فهمیدی ؟   : بشیر دیروز به م گفت ، حالا که قادر نیست و ترسی ازش نداره زبونش واشده .   : حالا سر چی شرط گذاشته بودن ؟   : سر یه تخته از علف هایی که بلند کرده بودن . اون شب رو پشت بوم بالای اتاق مخابرات پتومو پهن کردم . هنوز خوابم نبرده بود که قادر اومد کنارم جاشو پهن کرد . تازه چشمام گرم شده بود که انگار منو برق سه فاز گرفت . وقتی برگشتم ، قادر خودشو زد به خواب .   : هیچی نگفتی ؟!   : نخواستم نصف شب الم شنگه به پا کنم . پتو رو جمع کردم و اومدم پایین تو خوابگاه . خون خونم رو داشت می خورد . گرما و بوی عرق تن آدم رو کلافه می کرد . تاصبح نخوابیدم . نقشه می کشیدم چه بلایی سرش بیارم اما فکرم راه نمی داد . روز درگیری همه چیز یکباره اتفاق افتاد و قادر جلو من سبز شد .   : حالا راستشو بگو ، تو هم آره ؟ نکنه بند رو آب داده باشی ؟!   : اینقدر فک نزن ! بلند شو نگهبان بعدی رو صدا کن . پنج دقیقه از پستم گذشت !                                                                                                                   پایان