زیر شره های آب ایستاده ام . نه ! زیر باران نیستم . دو روزی است که باران نمی آید و خورشید مهمان روزهای پاییزی ما است .  زیر دوش ایستاده ام با یک دنیا خیال . ولی انگار زیر دوش حمام نمی شود حس زیر باران بودن را تجسم کرد .   دست می اندازم تا شامپوی خمره ای زرد رنگ را از کنار وان بردارم . شامپوی روزهای تحریم و جنگ و کالاهای کوپنی . خاطره ای که دوباره به روزهای حال ما برگشته است . این یعنی شامپوی خوب و خارجی پَر !   آب را می بندم و با یک حس خساست که در من تازگی دارد کمی شامپو کف دستم می ریزم . دست ها را می مالم لای موها و چشم ها را می بندم . صدای تلویزیون بال های خیال را از من می گیرد . گوینده در ابتدای خبر از گفتگوها برای توافق هسته ای می گوید و این که گروه ایرانی برای رسیدن به توافق اولیه راه چندانی ندارد . نمی دانم از این خبر باید شاد شوم یا غمگین . لبخند بزنم یا گریه کنم وقتی تحریم ها باعث بیکاری و خانه نشینی ام شده . این دو حس را نمی توانم  از لحن و صدای گوینده  تشخیص بدهم . انگار برای او هم اهمیتی ندارد .   کانال عوض می شود . باید کار ارغوان باشد .صدای سامان را به راحتی تشخیص می دهم . گاهی برنامه هایش مصادف می شود با وقت ناهار ما و تنها مزیت اش این است که اشتهای ما را کمی تحریک کند . وگرنه ما را چه به این سفره های پر پیمانه و این همه تنوع !   ارغوان با صدای بلند که در میان شُر شُر آب به زحمت شنیده می شود می گوید : « راستی رفتی بیرون برنج یادت نره ! هاشمی بخری آ . وارداتی آ می گن آلوده ست .»   پیش خودم می گویم : «حال روز ما شمالی آ رو ببین باید برنج پاکستانی و هندی سر سفرمون ببریم ! »   برای این که لجش را در بیاورم می گویم : « بابا ارسنیک که زیاد مهم نیست ! سال های سال انگلیسی ها تو سنت هلن به خورد ناپلئون می دادن ! »   با لحن ادیبانه ای جواب می دهد : « فقط ایرانی و لاغیر ! ارسنیک بره سر سفره ی همونایی که دونسته این برنجای آلوده رو وارد می کنن » و ادامه می دهد : « راستی این توافق مَوافق آ بالاخره رو قیمت آ اثر می ذاره ؟! »   آب را می بندم . دوباره کمی شامپو کف دستم می ریزم . جوابش را نمی دهم و زیر لب می گویم : « بزک نمیر بهار میاد ... »     کانال دوباره عوض می شود . ارغوان به گزارش هواشناسی نرسیده و گوینده خبر ورزشی با هیجان خاصی خبر را شروع می کند . آب را باز می کنم . تند تند خودم را گربه شور می کنم و با حوله و بدنی آب چکان می پرم بیرون و می نشینم مقابل جعبه ی جادو . خبر قهرمانی تیم فوتبال ساحلی و برد تیم والیبال با صدای غرغرهای ارغوان در هم می آمیزد . در این کش و قوس دستمال کوچکی به دستم می دهد و اشاره می کند به رد پاهای خیسم از در حمام تا کنار کاناپه ...