تقصیر کسی نیست جز خودم . رابطه ی من با پول همیشه مخدوش ، مبهم و مملو از انگیزه های متناقض ناگهانی بود و داشتم بهای فرار از اتخاذ موضعی شفاف در برابر این موضوع را می پرداختم .   از ابتدا تنها بلند پروازی ام ، نویسنده شدن بود . این را از همان شانزده ـ هفده سالگی می دانستم ، هیچ وقت هم خودم را اغفال نکردم که فکر کنم می توانم از این راه امرار معاش کنم . نویسنده شدن ، مثل دکتر یا پلیس شدن ، " تصمیم شغلی " نیست . بیش تر انتخاب می شوید تا انتخاب کنید ، اگر این واقعیت را بپذیرید که به درد کار دیگری نمی خورید ، باید برای پیمودن راهی طولانی و سخت که تا آخر عمر ادامه دارد ، خودتان را آماده کنید . مگر آنکه محبوب خدایان از آب در بیایید ( و بدا به حال کسی که روی این مسئله حساب کند ) ، این کار هیچ وقت آن قدر سود ندارد که تامین تان کند و چنانچه فقط بخواهید سقفی بالای سرتان باشد و از گرسنگی نمیرید باید رضایت بدهید تا برای پرداخت صورت حساب های تان به کار دیگری بپردازید . همه ی این ها را می دانستم ، آماده اش بودم و شکایتی نداشتم . از این جهت ، به شدت خوش شانس بودم . به خصوص این که اهداف مادی نداشتم و تصور فقیر شدن مرا نمی ترساند . فقط دنبال فرصتی بودم تا کاری را انجام بدهم که حس می کردم جنمش را دارم .  * برگرفته از : بخور و نمیر ( زندگی نامه ) ، پل استر ، مهسا ملک مرزبان ، نشر افق ، چاپ سوم