فکر می کنم باید برای دفتر یادداشتم جای مطمئنی پیدا کنم . دیروز ارغوان دوباره گیر داده بود که مرا ببرد پیش یک روانپزشک . می گفت : « این موجودات خیالی کی اند که شب ها باهاشون حرف می زنی یا براشون مطلب می نویسی ؟ » نگفته حدس زدم باز رفته سر وقت دفتر یاداشتم  . از دستش کلافه شدم .    ارغوان عصرها هر روز دو سه ساعتی مراسم رُفت و روب و جارو برقی دارد که مثل هفده رکعت نماز یومیه فراموش شدنی نیست . همین موقع است که برای فرار از صدای غرش موتور جارو برقی و بقیه ی سرو صداها از خانه می زنم بیرون . آنقدر با عجله که گاه دفتر و دستکم زیر دست و پا می ماند و این به ظاهر خوراکی ست برای کنجکاوی و فضولی های ارغوان که ما بین مراسم روزانه لحظه ای خستگی در کند .       خوب که دقت می کنم ، می بینم در خانه هیچ کمد و کشویی که بتوان در آن را قفل کرد تا از دست این موجود کنجکاو دفترم در امان بماند وجود ندارد . به اجبار می روم سراغ همان روش قدیمی و دفترم  را هنگام آمدنم بیرون از خانه می سُرانم لای لحاف و تشک های داخل کمد . امیدوارم آنجا برای چند ساعتی امن باشد . دلم نمی خواهد برای نوشته هایم جواب پس بدهم . آن هم مطالبی که به سرانجام نرسیده اند و دوست دارم بیشتر روی آنها کار کنم . یکی نیست بگوید تو  را به خدا رحم کن ! اینجا که ممیزی نیست ! +کارتون ببینیم .