بوی شالیزار از سمت بهشت می وزد انگار جاده گم می شود در این میان  ومن موجودی بالدار در افسانه ای که امروز نگاشته شد . در پیش رو در پشت سر  اتومبیلی نمی بینم . مردان و زنان در طرفة العینی سیر آفاق و انفس می کنند . عطر گلاب و هل و زعفران وه ! چه هیاهویی ست بر گرد درخت طوبی ! وای ! ... به ناگاه بوق کشدار تریلر هیجده چرخ حوریان بهشتی را از پیش چشمانم می رباید . دوباره در همان جاده ام با شالیکارن خسته  و کمری خمیده که به زحمت مسافت مزرعه تا خانه را می پیمایند ...