آبلوموف

و نوکرش زاخار

ژولیده گویی

+ ۱۳۹۴/۴/۲۲ | ۰۰:۲۱ | رحیم فلاحتی

  ژولیده یکی از شخصیت های " روسلان وفادار " نوشته ی گئورگی ولادیموف در صفحه 78 می گوید :

« احمق کسی است که بخواهد همه مثل او زندگی کنند. چنین ملتی هم ملت احمقی است. هرگز روی خوشبختی را نخواهد دید، ولو این که از بام تا شام خوشبختی اش را توی بوق و کرنا کند.»

.

.

+ روسلان وفادار ، فاجعه ی وفاداری در دوران اسارت ،گئورگی ولادیموف،دکتر روشن وزیری،نشرماهی،چاپ اول 1391

شاه بچه ی چموش !!!

+ ۱۳۹۴/۴/۱۴ | ۲۳:۱۴ | رحیم فلاحتی

 من از بیهقی در شگفتم . آیا برای نوشتن تاریخ این خاندان باید اینقدر مایه می گذاشت. جمله ی اول و آخر این گزیده قابل تامل است :

  « و از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه محتشم* ـ رضی الله عنه ـ یکی آن است که  به روزگار جوانی که به هرات می بود و پنهان از پدر شراب می خورد، پوشیده از ریحان خادم فرودِ سرای خلوت ها می کرد و مطربان می داشت مرد و زن که ایشان را از راه های نبهره1 نزدیک وی بردندی. در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه یی برآورند خواب قیلوله2 را، و آن را مزمّل ها3 ساختند و خیش ها4 آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و به طلسم5 بر بام خانه شدی و در مزمّل ها بگشتی و خیش ها را تر کردی. و این خانه را از سقف تا به پای زمین صورت کردند،صورت های الفیه6 ، از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جمله ی آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند. و بیرون این صورت ها نگاشتند فراخور این صورت ها. و امیر به وقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی، و جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند. »

* سلطان مسعود

1ـ نبهره : پوشیده و مخفی 

2ـ قیلوله : خواب نیمروز

3ـ مزمل ها : خم ها و کوزه های بزرگ، حوض های کوچک

4ـ خیش ها : خار سبز یا پارچه ی کتانی نامرغوبی که بر در یا پنجره ی اتاق نهند و آب زنند تا با جریان باد هوای اتاق را خنک کند.

5ـ طلسم : نوشته ای شامل اشکال و ادعیه .

6ـ " الفیه و شلفیه " کتابی مصور از ارزقی هروی شاعر قرن

پادشاه دلبندم! این دست درازی نیست ...

+ ۱۳۹۴/۴/۱۴ | ۰۰:۲۷ | رحیم فلاحتی

 فرازی از بیانات " خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی "

  «بدان که خدای تعالی قوتی به پیغمبران ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ داده است، و قوت دیگر به پادشاهان. و بر خلق روی زمین واجب کرده که بدان دو قوت بباید گروید و بدان ، راه راست ایزدی بدانست. و هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد و معتزلی و زندیقی و دهری باشد و جای او دوزخ بود ـ نعوذ بالله من الخذلان ـ پس قوت پیغمبران ـ علیهم السلام ـ معجزات آمد یعنی چیزهایی که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند. و قوت پادشاهان اندیشه ی باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهند موافق با فرمان های ایزد ـ تعالی ـ که فرق میان پادشاهان موید موفق و میان خارجی متغلب آن است که پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکو سیرت و نیکو آثار باشند طاعت باید داشت و گماشته به حق باید دانست، و متغلبان را که ستمکار بد کردار باشند خارجی باید گفت و با ایشان جهاد کرد . »

* تاریخ بیهقی، آغاز تاریخ امیر شهاب الدین مسعود بن محمود، منوچهر دانش پژوه،نشر هیرمند،چاپ اول، 1376

.

آدم قرمز مو

+ ۱۳۹۱/۱۱/۸ | ۲۰:۳۰ | رحیم فلاحتی

  روزگاری آدم قــــرمز مویی بود که نه چشــــــم داشت نه گوش . مو هـــم نداشت و بیخودی به او مو قرمز می گفتند . حرف هم نمی توانست بزند ، چون دهان نداشت . حتی دماغ هم نداشت . دست و بازو هم نداشت . شکم و ستون مهره ها هم نداشت . توی شکمش هم هیچ چیز نبود . اصلاً هیچ چیز نداشت . به همین دلیل نمی توانیم به آسانی بدانیم ازچه کسی حرف می زنیم . پس بهتر است از او چیزی نگوییم .                                               

( دانیل خمس 1974) نقل از کتاب « زندگی در آینه » حورا یاوری

شوریدگی عارفان

+ ۱۳۹۱/۱۱/۷ | ۲۰:۳۵ | رحیم فلاحتی

 

احوال و کردار عارفان با این که برای انسان امروزی دور از دسترس بوده و دست یابی به آن رتبه از کمال غیر ممکن می نماید اما همواره خواندن شرح احوالشان ذوقی در آدمی ایجاد می کند تا برای لحظات و روزهایی هم شده پا در مسیری که آنان رفته اند بگذارد و آن شور و شوقی که آنان داشته اند تجربه نماید . اما افسوس که از حد بلند کردن محاسن و موی سر فراتر نمی رود .    در این بین افرادی بوده اند که در برهه ای از زمان دچار تغییر و تحول روحی شده و به یک باره از دنیا و هرچه امور دنیــــوی است دست شسته اند .نمونه بارز این دگرگونی روحی ، شـــــرح حال عطار نیشابوری ( وفات 618 ق)است که می گویند :  « روزی در دکان مشغول به معامله بود درویشی آنجا رسید و چیزی خواست ، و وی به درویش نپرداخت ، و درویش گفت : ای خواجه ! تو چگونه خواهی مرد ؟ و عطار گفت چنانکه تو خواهی مرد ! ...درویش کاسه ی چوبین داشت و زیر سر گذاشت و گفت : الله ، و جان بداد . عطار را حال متغیر شد ، دکــان بر هم زد و بدین طریقه در آمد. »1  هرچند داستان فوق کمی دور از عقل می نماید اما می توان با احتیاط آن را به جهت بار مثبتی که دارد قبول کرد و پذیرفت. نمونه ی دیگر از این دست بسیار در تاریخ و شــرح احوال عارفان دیده می شود . بشـــر حافی نمونه ی دیگری است .« ابونصر بشربن حارث مروزی (150ـ227 ه.ق) معروف به حافی (برهنه پا ) از بزرگان صالحان و صوفیان در آغاز کــار، شراب خواره بود و بدکاره ، امــا توفیقش دست گرفت و بیـــــدار گشت و توبه کرد .»2      « ابتدای توبه ی او آن بود که یک روز مست می رفت . در راه کاغذی دید افتاده و بر آنجا بسم الله الرحمن الرحیم نوشته .در حال بوی ِ خوش خرید و آن کاغذ معطر گردانید و بوسید و بر دیده ها مالید و به تعظیم تمام جایی بنهاد . آن شب بزرگی به خواب دید که گفتند ( برو و بِِـشـر را بگوی که تو نام ما عطر آگین ساختی ، ما نیز تو را عطر آگین کنیم و بزرگت سازیم ، تو نام ما را پاکیزه کردی ما نیز تو را پاکیزه سازیم ، به عزتم سوگند که نام تو را در دنیا و آخرت پاکیزه سازم .) آن بزرگ گفت : او مردی فاسق است ، من غلط می بینم ، طهارت کرد و نماز گزارد و در خواب شد ، و همین خطاب شنید ، تا بار سوم . بامداد برخاست ، وی را طلب کرد . گفتند : به مجلس شراب است . رفت بر در آن شرابخانه و او مست بود ـ گفت : بشر را بگویید که به تو پیغامی دارم . بشر گفت بروید و بگویید که : پیغام که دارد ؟ گفت : پیغام خدا . بشر گریان شد و گفت : او با من عتابی دارد ؟ شیخ گفت : نه . گفت : پس باش تا یاران را بگویم . پیش یاران آمد . گفت : ای یاران ما را خواندند ! رفتیم و شما را بدرود کردیم ، و دیگر ما را هرگز در این کار نخواهید یافت .»3

1و2و3 برگرفته از ( مبانی عرفان و احوال عارفان ـ دکتر علی اصغر حلبی )

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو