سلام ارغوان . امروز صبح تمام بستنی های داخل یخچال را خوردم. دل درد گرفتم . سه تا بستنی چوبی شکلاتی برایم زیاد بود. منتظر بودم از محل کار بیایی اما پیدایت نشد. برای ناهار یک قوطی کنسرو باز کردم.  کنسرو ماهی تن . ماهی تنی که از دریای جنوب آمده بود. کمی با هم حرف زدیم. از ماهیگیر سیه چرده ای گفت که او را صید کرده بود. کمی هم از دوستانش حرف زد . می گفت که آن ها دسته ای حرکت می کنند و از آدم ها فراری اند اما یک اشتباه باعث شده بود در تور ماهیگیری گرفتار شوند. می گفت اشتباه رهبر دسته باعث شده به یک لنج ماهیگیری نزدیک شوند و بالاخره سر از این قوطی تنگ و تاریک درآورده بود.

  ارغوان ! وقتی می خواستم ماهی تن را بخورم اصلا عجز و لابه نکرد. خیلی راحت با نان بیاتی که لای سفره بود خوردمش . ببخشید که همه ی ماهی را خوردم. از وقتی که گران شده انگار وزن اش هم کمتر شده . من هم خیلی ماهی دوست دارم.  ارغوان کاش زودتر می آمدی ! نمی دانم وقتی عروسی کنیم باز هم این قدر دیر به دیر به خانه ام می آیی ؟ ارغوان مادر می گوید تو شاغل نیستی . تو دختر کدبانو و خانه داری هستی . ولی من اینطور فکر نمی کنم. همیشه تو را در لباسی شیک تصور می کنم که از بیرون می آیی . اما هنوز نمی دانم شغل ات چیست . اما خانمی هستی برای خودت.

  عصر شده است . نشسته ام پشت پنجره . به سیگار باریکی که تازه روشن کرده ام پک می زنم. منتظر تو هستم. نمی دانم می آیی یا نه . امروز صبح تا عصر منتظر پستچی هم بودم . چند تا کتاب خریده ام اما هنوز بعد از گذشت یک هفته به دستم نرسیده است. بلندی های بادگیر را برای تو گرفته ام و خاطرات بغداد و جنگ خاموش من را برای خودم. دوباره به سیگارم پکی می زنم. اما سعی می کنم دودش را کمتر بدهم بیرون . می ترسم از پشت پنجره مرا ببینی و دوست نداشته باشی . خیلی از زن ها دود سیگار را دوست ندارند. شاید تو هم دوست نداشته باشی . راستی ارغوان اگر سیگار ضرر دارد پس چرا تولید می کنند. ارغوان ! می خواهم برای خودم چای تازه دم بریزم . کاش زودتر بیایی و با هم بخوریم .

  امروز هم نیامدی ! چای ام را تنهایی می خورم . خورشید رو به غروب است . مادر تازه از عیادت زن همسایه آمده است . صدایم می زند و از من می خواهد که تا نانوایی سر کوچه بروم دو تا نان کنجدی بخرم. اما من نگرانم . نکند تو بیایی و من خانه نباشم . از پستچی هم که خبری نشد . لعنت به این شانس !