دادن و ستاندن
امروز یکی از همکارها پرسید : « سایت داری ؟ »
گفتم : « اگه منظورت وبلاگه ؟ آره ! »
پرسید : « پولی از اونجا دستت رو می گیره ؟ »
گفتم : « نه ! یک کاره دلیه . » نمی دانم چقدر برایش قابل درک و لمس بود این واژه ی " دلی " ؟ چون اینگونه مقولات در دنیای مادی آدم های دور و اطرافم محلی از اعراب نداره . سوال و جواب دیگری نشد. به نظرم از پروفایل اینستا گرامم به آبلوموف رسیده بود و از سر کنجکاوی لینک را باز کرده بود.
یادم افتاد چند روزی است که مطلبی برای آبلوموف ننوشته ام . کمی بی حوصله بوده ام . حتی فیلم هایی که این چند روزه تماشا کرده ام با تمرکز نبوده است. همزمان به چند موضوع متفاوت فکر کرده ام و همین باعث شده هیچ کدام به سرانجام نرسد.
از خودم می پرسم : « راستی برای چه اینجا می نویسم ؟ هدف ام چیه ؟ آیا چیزی بیشتر از فعل نوشتن برای من اهمیت داشته ؟» مواردی مختلفی بوده ، مثل : خوانده شدن متن ها و تمرینی مستمر برای نوشتن و خواندن نقدهای بقیه دوستان و در نهایت چاپ مجموعه ای کوتاه و یا حتی داستانی بلند . و باز بیشتر به پرسش جناب همکار فکر می کنم . و به یاد می آورم که کمتر در کارهایی که کرده ام جنبه ی مادی آن را در نظر داشته ام . آرامش و حال خوبی که از انجام کارهای مورد علاقه ام بدست آورده ام موجب شده جنبه ی مادی قضیه را فراموش کنم . حتی باید گفت کارهای مورد علاقه ام بازار کار خوبی نداشته و هر زمان هم خواسته ام به درآمد مادی ازکنار آنها فکر کنم به جایی نرسیده ام . اصلن راحت بگویم : من آدم خوبی برای داد و ستد نیستم .