+
۱۳۹۶/۸/۳ | ۱۹:۴۱ | رحیم فلاحتی
صدا می زد : آقا ... آقا ...
من بی آن که اهمیتی بدهم رکاب زنان گذشتم. اما بار سوم حس کردم من هستم که در آن خیابان خلوت مورد خطابم. ایستادم و برگشتم سمت صدا. فقط صدا نبود. خانمی بلند قامت و میان سال پوشیده در چادری مشکی که سفیدی صورتش و زیبایی آن را دو چندان کرده بود.
- ببخشید این اطراف نانوایی نیست ؟
کمی مکث کردم. مکثی که به نظرم طولانی آمد و گفتم : انتهای همین خیابان، سه راه را بروید سمت راست. هم سنگکی هست و هم نبش کوچه تافتونی .
- سپاسگزارم ...
پا گذاشتم روی رکاب . او رفت و مرا دو چندان عاشق کلمه و واژه ای کرد که می تواند از معجزات گفتار در مکالمات مان باشد .
سپاسگزارم!