آبلوموف

و نوکرش زاخار

آرزویی که باعث رودل می شود !!!

+ ۱۳۹۳/۷/۲۷ | ۲۰:۰۶ | رحیم فلاحتی
زندگی فراز و فرود بسیار دارد و این امر بر کسی پوشیده نیست . حوادثی عجیب و غریب که  پیش بینی آن ها سخت و غیر ممکن است . می توان گفت در برنامه ریزی شده ترین سیستم ها هم امکان انحراف و دور شدن از هدف برنامه ریزی شده وجود دارد و البته همیشه این دور شدن ها زیانبار نبوده و گهگاه نتایج خوشی به بار آورده است .  ما انسان ها با توجه به اهداف کوتاه و بلند مدتی که برای خود تعریف می کنیم در کنار آن یک سری آرزوها و رویاهای قشنگ هم برای خودمان کنار می گذاریم و آن ها را در ذهن مان می پرورانیم و حتی شده است که با آن ها زندگی می کنیم . گاهی بعضی از آن ها آنقدر دور از دسترس اند که فکر کردن به آن ها هم از منظر خودمان و دیگران خنده دار و احمقانه به نظر می رسد . اما !... اما روزگار را چه دیدی ؟ در این روزگاری که تمام کارهایش همچون قمار می ماند و یک سرش بُرد است و سر دیگرش باخت! ای خوشا به حال کسی که روی دور بُرد باشد و آن وقت می توان دید که دست یافتن به هیچ آرزویی محال نیست. حتی آرزویی که دوست عزیزی به حال آبلوموف داشته: برنده شدن از سوی آکادمی نوبل

از گلستان ورقی

+ ۱۳۹۳/۷/۲۶ | ۱۹:۲۱ | رحیم فلاحتی
یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت . پرسیدند که بر صندوق گورش چه نویسیم ؟ گفت : آیات کتاب مجید را عزت و شرف بیش از آنست که روا باشد بر چنین جای ها نوشتن که به روزگار سوده گردد، و خلایق برو گذرند، و سگان برو شاشند . اگر به ضرورت چیزی همی نویسند این بیت کفایت است :   وه که هر گه که سبزه در بستان بدمیدی چه خوش شدی دل من بگذر ای دوست تا به وقت بهار سبزه بینی دمیده بر گِل من

"مودیانو" از نگاه دوربین

+ ۱۳۹۳/۷/۲۳ | ۲۰:۴۱ | رحیم فلاحتی
پاتریک مودیانو برنده نوبل ادبیات 2014 + لطفن کلیک کنید!

قدرت دوستی

+ ۱۳۹۳/۷/۲۲ | ۲۱:۰۰ | رحیم فلاحتی
« دوستی برای من نشانه ی آن بود که چیزی نیرومندتر از ایدئولوژی، نیرومندتر از کیش و آیین، و نیرومندتر از ملت، وجود دارد . در رمان دوما، چهار دوست اغلب در اردوگاههای مخالف هم هستند و ، بدین سان، مجبورند با یکدیگر زد و خورد کنند. آنان در خفا، و با نیرنگ، دست از کمک به یکدیگر برنمی دارند، در حالیکه حقیقت مورد قبول اردوگاه های خویش را به تمسخر می گیرند . آنان دوستی را برتر از حقیقت و مصلحت ، برتر از اوامر مافوق ، برتر از شاه و ملکه ، و برتر از همه کس و همه چیز می دانند.»   + برگرفته از کتاب " هویت "، میلان کوندرا،دکتر پرویز همایون پور،نشر قطره 1382،ص58

فدای نام علی

+ ۱۳۹۳/۷/۲۰ | ۲۲:۳۳ | رحیم فلاحتی
شب ِ عیدی اتفاقی گذرم افتاد به وبلاگ خوب « به رنگ آسمان » . عیدیِ خوبی نصیبم شد و دقایق طولانی با صدای " نصرت فاتح علی خان " و قوالی های زیبای او همراه شدم و روح زنگار گرفته ام کمی صیقل خورد ! عیدتون مبارک !

بین التعطیلین

+ ۱۳۹۳/۷/۱۲ | ۱۲:۴۵ | رحیم فلاحتی
راه می افتی تا بروی جاییکه دوست داری چند دقیقه ای از سکوت و خلوت آن جا استفاده کنی، در میان قفسه ها بچرخی و کتاب وسوسه کننده ی جدیدی از آن میان بکشی بیرون، ولی بی خبر از همه جا می بینی یک قفل آویز درشت طلایی رنگ که هنوز باد و باران آن را از جلا نیانداخته به در ورودی اش آویزان است .   این ما ، این اول هفته و این هم قصه ی کتابخانه ی عمومی محل !

یک احساس

+ ۱۳۹۳/۷/۱۱ | ۲۰:۰۶ | رحیم فلاحتی
یک عرب اسراییلی : « هیچ احساسی نمی تونه اینقدر وحشنتاک باشه که فکر کنی به دولتی تعلق داری که داره با ملتت می جنگه ! »

کجاست تار مویی ...

+ ۱۳۹۳/۷/۱۱ | ۰۹:۵۱ | رحیم فلاحتی
امروز پس از سال ها انتظار دختر چشم و ابرو مشکی ِ زاده ی جلگه ی شمال را که قرن هاست ستوده ام در آستانه ی نسیم نمک آلود ِ دریا و ساحل به نظاره نشستم . افسوس ! ... امشب باید تمامی شعرهایم را از نو بسُرایم . این انتظار بسیار طولانی بوده است . دیگر نه درمن و نه در او تار مویی سیاه باقی نمانده است .

چقدر طولانی ست این پاییز !

+ ۱۳۹۳/۷/۵ | ۲۰:۰۹ | رحیم فلاحتی
نوشته بودی : « پاییز در راه است مراقب خودت باش ! » این جا از پشت پنجره می بینم : درخت ها دیگر قبای سبزشان را بر تن ندارند و پرنده های مهاجر به دوردست ها باز گشته اند . و می دانم دروگرها روز هاست که داس های شان را آویخته اند و مترسک های ایستاده در کنار مزارع آماده شده اند برای خوابی طولانی اما تو! هنوز باور نداری ! که روزهای تنهایی روزهای بی تو بودن سرد و غم انگیزتر از پاییز می گذرد . و طولانی ... طولانی ... طولانی ...

دفترت را زنده نگه دار !

+ ۱۳۹۳/۷/۳ | ۱۳:۰۵ | رحیم فلاحتی
« ـ عسل! خجلم که کلامم به قدرِ مولوی، حافظ ، عراقی ، شاملو و همه ی آنهای دیگر زیبا نیست . چه کنم که عشق ، زندگی ام را از صدها جهت، ژرفا بخشید؛ اما بهتر نوشتن را هنوز به من نیاموخته است ؟ خواستم ـ مدت ها قبل ـ که سکوتِ عاشقانه را بیاموزم، تو نخواستی . حال، تصور کن که گنگی ناتوان از نوشتن ، از عشق خویش با تو می گوید . دفترت را زنده نگه دار !»   + برگرفته از : یک عاشقانه ی آرام، نادر ابراهیمی،روزبهان ، چاپ سوم ، مهر 1377، ص76
آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو