آبلوموف

و نوکرش زاخار

وقتی روز فرا می رسد

+ ۱۳۹۹/۶/۱۴ | ۲۱:۳۸ | رحیم فلاحتی

 

 

تعطیلی کلافه کننده ای است .

  از گزینه های مطالعه ، نوشتن و موسیقی و فیلم ، تماشای فیلم را انتخاب کردم. فیلم کره ای "وقتی روز فرا می رسد 1987 " به کارگردانی جانگ جون هاوان محصول 2017 را تماشا کردم. در ابتدای فیلم یک جوان دانشجو به دست نیروهای امنیتی ضد کمونیستی زیر شکنجه جان خود را از دست می دهد. از اینجاست که داستان تعداد زیادی از شخصیت ها را وارد کشمکشی پیچیده و دشوار می کند تا ماجرای این قتل را لاپوشانی کرده و حادثه را یک ایست قلبی ساده قلمداد کنند. در این راه تعدادی از ماموران دولتی از همکاری با نهادهای امنیتی سر باز می زنند و از پرونده سازی جعلی جلوگیری می کنند که باعث ایجاد تنش و زد و خورد مابین شان می شود. در بیرون از سازمان ها و نهادهای دولتی رسانه ها با خبرنگارهایشان بیکار ننشسته اند و سعی دارند مخاطب های خود را از آنچه روی داده آگاه کنند و در این راه همه نوع خطر را به جان می خرند.

   این فیلم داستانش در نقطه ی دیگری از دنیا اتفاق افتاده، اما مشابهت هایی که اینگونه حکومت ها در سراسر جهان دارند من را شگفت زده می کند. این فیلم براساس واقعه ی تاریخی روی داده در کره جنوبی ساخته شده است و در آن به قیام گوانگجو که حرکت دمکراسی را در آن کشور قوت بخشیده اشاره می کند. در ویدیوهایی که مستنداتی از آن روزها بوده و در پایان فیلم پخش می شود تظاهرات کنندگان چنان فریادهایی برای سرنگونی حکومت نظامی ها و دیکتاتوری فریاد می زنند که من جا می خورم . کنترل را برمی دارم و صدای تلویزیون را کم می کنم . مبادا صدا از پنجره ای که باز است بیرون برود !

نمک زمین

+ ۱۳۹۸/۳/۲۰ | ۰۰:۲۱ | رحیم فلاحتی

 

  دیشب دقایقی از فیلم مستند « نمک زمین » را تماشا کردم. یک مستند فرانسوی – برزیلی به کارگردانی ویم وندرس  و ژولیانو ریبیرو سالگادو که در سال دوهزار و چهارده اکران شده است. شروعی فوق العاده داشت. با عکس هایی تاثیرگذار از یک عکاس برزیلی به نام سباستیائو سالگادو . عکاسی که با عکس هایش از گستره ی زمین و طبیعت و مردمان گوناگون ، روایت گر بخشی از فجایع انسانی و طبیعی و رخدادهای هولناک تاریخ معاصر جهان بوده است. عکس های سیاه و سفیدی از معادن طلای برزیل که همان ابتدا منِ مخاطب را مسخ و میخکوب کرد. آنقدر با قدرت این مواجهه صورت گرفت که برای لحظاتی نامه ای را که باید برای تو می نوشتم ، فراموش کردم.

  به اجبار تماشای ادامه ی فیلم را رها کردم . باید به چند سوالی که کرده بودی جواب می دادم. سوال هایی که باید جواب های شان راهی برای درک متقابل می شد. و رفع سوء تفاهم ها . پس نوشتم و نوشتم و جواب دادم .

  بعد ازنامه نگاری به تماشای ادامه فیلم نشستم. دیدن قبیله ای از انسان های بدوی اندونزی در این فیلم که سباستیائو برای عکاسی به میان آن ها رفته بود مرا به این فکر واداشت که چطور می شود یک سری افکار و دیده ها و شنیده ها در یک راستا و زمان قرار می گیرند تا اشتغالی ذهنی و فکری را در فرد بوجود آورند؟ این را از این جهت می گویم که چند وقتی بود به چگونگی انتخاب پوشش در انسان ها فکر می کردم. به انسان های اولیه . به این سوال می اندیشیدم که چطور و از چه زمانی انسان احساس کرد باید قسمت هایی از اندام خود را بپوشاند. و چطور شده بود که هنوز انسان هایی در گوشه و کنار جهان یافت می شدند که به این درک نرسیده بودند و به صورت کاملن برهنه در کنار هم زندگی می کردند. و این تصاویر مستند شاهدی بر این ماجرا شده بود.

  هرچند در این فیلم جوابی برای این چرایی وجود نداشت و فقط گوشه ای از از این کره ی خاکی به تصویر کشیده می شد اما من هنوز به آدم و حوای رانده شده فکر می کردم. هبوط آنها به چه صورت اتفاق افتاده بود؟ آیا تفهیم شده بودند که بر روی زمین لخت و عور ظاهر نشوند؟ این آیین و سنن و عرف زاییده ی عقل بود، یا احساس ؟ ما از ابتدا تا به امروز چه بازی هایی را از سرگذرانده بودیم ؟ و غایت این بازی به کجا می انجامید ؟ و سوال های بی جوابی که بر سرم آوار می شد ...

   غرق در این افکارم که پیامک ات را روی صفحه ی نمایشگر گوشی می بینم . از جواب هایم در نامه راضی بوده ای . به این فکر می کنم که آیا این دغدغه ی فکری را با تو در میان بگذارم یا نه ؟

  جمله ام را این طور به پایان می رسانم : ممنونم که فیلم « نمک زمین » را برایم آوردی ! خیلی فکری ام کرد. در اولین فرصت باهم در موردش صحبت کنیم !

 وکلید ارسال را می زنم ...

The Fool

+ ۱۳۹۸/۲/۲۲ | ۲۲:۰۷ | رحیم فلاحتی

فیلم احمق

  همین دقایقی پیش این فیلم را تماشا کردم . هنوز با حرف هایی که برایم داشت درگیرم . حرف ها و کارهایی که در پیرامون مان می بینیم و گاه آنقدر برای مان عادی شده که نمی بینیم. می بینیم و نمی بینیم. نمی خواهیم ببینیم . و حتی دیگران را به این ندیدن و حماقت دعوت می کنیم .  احمق حرف هایی برای ما دارد. و آینه ای می شود در برابر ما . 

  اگر دوست داشتید در برابرآینه ی این فیلم قرار بگیرید، باز دو انتخاب برای تان ممکن است . هم می توانید " دیما نیکیتین " باشید و یا در نقش همسر او " ماشا " .

کارگردان : Yuriy Bykov

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو