آبلوموف

و نوکرش زاخار

نشان کرده

+ ۱۳۹۵/۷/۲۹ | ۱۷:۲۶ | رحیم فلاحتی

  یکی از مطالبی که همیشه نسبت به آن ضعف داشتم و دوست دارم بیشتر نسبت به آن بدانم اسامی گل ها و شناخت انواع درخت هاست. احساس کاستی عجیبی است وقتی شیفته و مفتون یک گل شده ای و مدیون یک درخت که سایه ی خنکش را بی چشمداشتی در اختیارت گذاشته ولی تو برای توصیفش حتی اسمش را ندانی . کاش می شد مستقیم و بی پروا با آنها گفتگو کرد و نام شان را بیواسطه پرسید. بی سرک کشیدن به کتاب های گیاه شناسی . 

  امروز قریب به یک هفته است که باران می بارد. بارانی که فقط گهگاه زنگ تنفسی به عابران داده و مابقی لحظات به شدت باریده و همین باعث شده نتوانم به پیاده روی های گاه و بیگاهم بروم . اگر باران کمی آرام می گرفت شال و کلاه می کردم و از خانه می زدم بیرون بی آنکه چتری بالای سرم داشته باشم. بلوار عریض مشرف به خانه را رو به جنوب می رفتم تا برسم به میدان معراج . به همان جا که نزدیک به حاشیه ی میدان فضای سبز عریض تر می شود و تعدادی درخت زیبا در میان چمن ها قد راست کرده اند. در میان آن ها نشان کرده ای دارم که هر بار هنگام گذر از کنارش به قد و بالا و شاخه های موزونش با اشتیاق نگاه می کنم. گاه می ایستم، فقط برای چند لحظه و گاه بعد از طی چند قدم برمی گردم و دوباره تماشایش می کنم .این چشم چرانی آنقدر سریع اتفاق می افتد که هیچ عابری بویی از این دیوانگی نَبرد و گرنه خوب می دانم به حال و هوای جنون آمیز و خنده داری گرفتار شده ام .

  اما با این همه می دانم صبح فردا به بهانه ی خرید نان تازه به دیدارش خواهم رفت و شاید این بار بایستم و نام نشان کرده ام را از او بپرسم ...

زمزمه ای روبه روشنایی

+ ۱۳۹۵/۷/۲۸ | ۱۱:۴۱ | رحیم فلاحتی

کاش می دانست !

ای کاش !

نمی دانم اصلن تاب می آورد که بشنود ؟

تن و روانی فولادین می طلبید

که بایستد و گوش دهد

فقط گوش دهد

نه کم

نه بیش.

کاش ارغوان می دانست در این هزار و اندی سال که بر من گذشته است

راه را چگونه رفته ام

بی هیچ راه همواری در پیش

و روزنه هایی که در تاریکی و یاس

هیچگاه خودی نشان ندادند.

کاش می دانست !

کاش دلیل فرسودگی ام را می دانست

کاش لااقل او زنگار از وجود خسته برمی داشت

و روان خسته و رنجورم را

با ندانم ها

نمی آزرد !

هر فصل تجاوزت تجدید باد !

+ ۱۳۹۵/۷/۲۶ | ۱۲:۲۵ | رحیم فلاحتی

  چه خوشبختی از این بالاتر

که نیمی از شاخه های پربار خرمالوی همسایه ی غربی

و حتی کمی بیشتر از آن،

درخت لیموی پر میوه ی همسایه ی شرقی به حریم خانه ات تجاوز کرده باشد !

در پشت دود و دم ...

+ ۱۳۹۵/۷/۲۴ | ۰۸:۳۳ | رحیم فلاحتی

  شب قبل از شهادت بود. تاسوعای حسینی . دور تا دور میدان که چشم می گرداندی همه ی کاسب ها کرکره ی مغازه شان بالا بود و دود و دم جگرکی ها پیاده رو را برداشته بود. به غیر از یوریک که ساندویچی اش بسته بود ...

یادم تو را فراموش !

+ ۱۳۹۵/۷/۲۰ | ۲۳:۱۰ | رحیم فلاحتی

   : هیچ چیز برای یک کتابخوار اینقدر شیرین و دوست داشتنی نمی تواند باشد که یکی از یک جایی خارج از مرزهای این کشور زنگ بزند و بپرسد :

  « راستی اسم اون نویسنده که کارش رو ترجمه می کردی چی بود ؟ من الان تو کتابفروشی ام و می خوام چند تا از کتاباش رو برات بخرم اگه سفارش دیگه ای هم داری تعارف نکن  ... » و تو آنقدر غافلگیر شده باشی که برای چند ثانیه با خودت کلنجار بروی و بالاخره به زحمت بیاد بیاوری اسم خانم نویسنده را و بعد با شور و شوق فراوان از اینکه کتابی را به زبان اصلی خواهی خواند بارها و بارها تشکر کنی از او، از مخاطبی که دور از تو و فرسنگ ها آنسوی مرزهاست ولی به یادت است !

یک سوال کوچولو ؟!

+ ۱۳۹۵/۷/۱۳ | ۲۳:۳۳ | رحیم فلاحتی

  این روزها پی در پی  می شنوم : « عزاداری هاتون مورد قبول درگاه حق ! »

  از خودم می پرسم : « آیا شادی هامون هم مورد قبول درگاه حق قرار می گیره ؟! اصلن شادی در آن سوی کائنات جایگاهی داره ؟ از این به بعد تو عروسی و جشن تولد کسی می تونیم بگیم شادی هاتون مورد قبول حق ؟! می شه امیدوار بود که روزی ما هم در میان ملل شاد جایگاهی داشته باشیم ؟! آیا رقص و سماع و دست افشانی و چرخ زدن های مکرر هم می تونه در سبد خانوار ما قرار بگیره ؟!! زهی خیال ....

  خدایا شادی های ناب به ما ارزانی دار و لبخندت را از ما مگیر!

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو