صبح بارانی
باران تندی روی شیروانی ضرب گرفته . خواب آلوده و کرخت خودم را سمت پنجره می کشم. نگاهی به کوچه می اندازم .در فضای نیمه تاریک کوچه آب باران از در و دیوار جاری است . هنوز از خورشید خبری نیست ولی هر جا باشد تا چند دقیقه ی دیگر سر و کله اش پیدا می شود. ولی با این همه ابر که سراسیمه می بارند و می بارند بعید می دانم بتواند خودی نشان بدهد.
در حال تجسم هستم. تجسم نمازگزارهایی که باید مسیر خانه تا مساجد را در زیر این باران تند طی کنند. برای نماز عید . عید فطر .