خداوندا ، مرا ببخش اگر تو را یاد نمی کنم

در روزهای پر شوکت و اعیاد با شکوهت .

مرا ببخش برای حضور نیافتن در بارگاهت

در نیایش های محصور در نور و بخور .

مرا ببخش برای درنیامیختن با جماعت نمازگزار

آنگاه که تو را در معابر و میادین عبادت می کنند .

و به خاطر این حقیقت که من هرگز

در رژه ی رنگانگ علمداران تو شرکت نکرده ام .  

اما این به خاطر گناهکار بودن در پیشگاه تو نیست .

تو خود به من آموختی شرمساری از تظاهر

و پرهیز از خودنمایی .

من ناتوانم از سرود خواندن در حضور دیگران .

من ناتوانم از ابراز احساساتم در جمع

من ناتوانم از رنگ و وارنگ پوشیدن

در ضیافت های تو .

 

من عاشق سکوت و خلوت ام ، راست همچون راهبه ها .

یا همچون عاشقان نا امید ، به هنگام غروب .

شکننده و آکنده از حزن

همچون کسی که معشوقش را در بستر مرگ می یابد ...

 

ملول و تاریک ،

آن گاه که دیگران ، فارغ از یاد تو

پی کار و زندگی خود می روند

و عبادتگاههایت را تنها می گذارند

آن گاه نوبت من فرا می رسد .

به آرامی قدم به خانه ات می گذارم

شمع های نیم سوخته ات را

با دستانی لرزان روشن می کنم

و در نزدیکی محرابت ، روی زمین می نشینم

غرق در افکاری ناگفتنی .

 

آخ خداوندا ! چه بسا نتوانم دعایی بخوانم .

لب های من ناتوانند از بیان احساساتی

که زمان ، آن ها را مسخ کرده

و ازحریم رویاهایم رانده است .

لب هایم بی حرکت خواهند ماند .

اما همه ی هستی ی من

همواره چنان وقف تو

و میان روح من و حضور تو

همواره چنان تفاهمی خواهد بود

که تو

قلب مرا ، سرخ و تپنده

در مشت خود احساس کنی .

 

شعر از : هنریکه تالیسبوا ،1903 الی 1985 برزیل ، ترجمه ی فریده حسن زاده ، شعر آمریکای لاتین در قرن بیستم ، نشر ثالث 1382