آبلوموف

و نوکرش زاخار

انقلاب پرسه می زند

+ ۱۳۹۷/۶/۲۷ | ۲۲:۱۵ | رحیم فلاحتی

 عصرها پرسه می زنم در انقلاب . 

امید دارم به انقلاب

و دختران جین پوش شیک آن 

که بهمن باریک دود می کنند

بهمن باریک دود می کنند

می جویم چند جمع را

که بگویند از انقلاب

از انقلاب سرخ چین

یا قصه ای از خمرهای سرخ

می خوانم و قدم زنان

بر سنگ فرش های انقلاب

می چرانم ، چشم را

تا که بیابم کسی را از غرب دورِ دور

جایی که لات ها

آمریکای لاتین را

بنیان نهاده اند

تا که بیابند

چه را

چه را ؟

ارنستو چه را

ارنستو چه گوارا ...را... را... را

من هنوز امید دارم به انقلاب

به انقلاب

وقتی که عکس چه را

و که و که را

بر عابران انقلاب ندیده ی انقلاب

عرضه می کند

پیرمردی عصا به دست

که نور سال هاست

مهمان چشم های او

نگشته است

عکس که را

و که و که را ...

من پرسه می زنم

پرسه می زنم ....

فکری چون کرم ساقه خوار

+ ۱۳۹۷/۶/۲۶ | ۲۱:۵۱ | رحیم فلاحتی

  امروز فکری مثل کرم ساقه خوار برنج افتاده بود تو سرم و صدای جویدنش آزارم می داد. مدام دستم می رفت سمت گوشی که بی هوا زنگ بزنم به خدا و بپرسم : « آخه مَشتی ! این چه رسمیه که دیکتاتورها بی وعده و دعوت تشریف فرما می شن و کنگر می خورن و لنگر می ندازن، ولی منجی ما که قرار بیاد و این ها رو هی کنه از این مرتع برونه هزارو چارصد واندی ست که ازش خبری نیست ؟!»

  هنوز مرددم زنگ بزنم یا نه ؟

  اگر کسی جلوتر ازمن موفق شد تماس بگیرد لطفن من را بی خبر نگذارد ! متشکرم !

 

خون بازی

+ ۱۳۹۷/۶/۲۴ | ۲۱:۱۲ | رحیم فلاحتی

  سیر نزولی از کشتار شتر و گاو و گوسفند به خروس !

 آیا ما دلرحم تر شده ایم ؟ 

آیا اوضاع اقتصادی خراب است ؟ ما خودمان خرابیم ؟ خراب داریم ؟ خراب شده ایم ؟ هابیل نقص فنی داشت یا قابیل خراب بود ؟ راستی فرزندان بنی بشر چگونه ازدیاد نسل پیدا کردند؟ زبانم لال زنای با محارم ؟ اصلن بی خیال !

آیا خرافه و دفع چشم زخم ما را به اینجا کشانده که خون در برابر خون بدهیم ؟

چه بازی سرخی ست که بشر دچار آن است !

  بی خیال! برویم پای سفره تا سوپ خروس از دهان نیفتاده ...

پ.ن : لطفن به قیمت ها توجه نکنید !قیمت های درج شده  براساس دلار 3800 تومانی محاسبه شده که پدران ما شاید به خاطر داشته باشند !

عکس 1

+ ۱۳۹۷/۶/۲۳ | ۲۲:۵۹ | رحیم فلاحتی

ستاره ها را بنگر جان !

+ ۱۳۹۷/۶/۲۳ | ۱۱:۵۰ | رحیم فلاحتی

   سلام جان

    شاید این روزها در حال مرور مطالب این وبلاگ باشی. این که ندیده و نشناخته این همه برای تو نوشته ام و تو بعد از سال های مدید این نوشته ها را یافته ای و می خوانی و در تعجبی ! .... چه می توانم بگویم ؟ چه بگویم از این همه بی خبری نسبت به هم و این که چرا سرنوشت ما را در مسیری گذاشته بود که از هم دور و دورتر می شدیم. و چه شد که همدیگر را یافتیم و حال تو به همه ی نامه های بی جوابم جواب می دهی . هر چند به واقعی بودن حضورت شک می کنم. ...یادت می آید آخرین بار با انگشت اشاره صورتت را لمس کردم تا واقعیت حضورت را دریابم ؟!

  و حالا حکایت من شده  قصه ی یکی آن دو زندانی : 

 « دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند ... یکی گِل و لای را می دید و دیگری ستارگان را !»

  و حالا من به اتفاق تو در حال تماشای ستارگانم ...

  ممنونم جان !

 

بر منکرش ... بشمار!

+ ۱۳۹۷/۶/۲۲ | ۲۳:۱۰ | رحیم فلاحتی

  این روزها احوال خیلی ها را می شود از بالا و پایین رفتن دلار تشخیص داد. نمی خواهد زحمت احوالپرسی از اطرافیان را به خودمان بدهیم . شنیدن اخبار یاس آور رسانه ها کافی ست  و یا دیدن پدر و مادری که برای خرید پوشک بچه و یا شیر خشک به سوپر مارکت یا داروخانه ای مراجعه کرده اند. و یا برادر که از تعمیرگاه می آید و دور از جان عزیزی از دکتر،خلاصه بعد از دو سه سالی ثبات نسبی قیمت ها دوباره اسب افسار گسیخته ی گرانی برما تاخته است و هیچ فریاد رسی نیست وانگار مسئولین در خواب زمستانی هستند. راستی از حال خانواده هایی که بچه ی مدرسه ای دارند خبر دارید ؟

  جناب پرزیدنت چه کاره اند؟ شب کارند یا روز کار ؟اضافه کارشان قطع شده یا نه ؟ اصلن تا به حال طعم تعدیل نیرو را در محل کارشان چشییده اند؟ شرکت شان ورشکست شده است ؟ تا به حال شده چندین و چند ماه حقوق نگرفته باشد؟

  در این همه سالی که از خدا عمر گرفته ام تا به حال چنین اوضاعی ندیده بودم . کاسب ها مدام با نوسان قیمت دلار فی را بالا می برند و به خیال خام ما پایین می آورند. پایین می آورند . پایین می آورند. پایین ... پایین ...

....

....

....

لطفن مراقب شلوارهایتان باشید !

  پایین خواهد آمد.

                    پایین

                          پایین تر

                                         بر منکرش ...         بشمار !

 

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو