آبلوموف

و نوکرش زاخار

MARJAN

+ ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ | ۲۳:۱۷ | رحیم فلاحتی

  باران می بارید. هوای قدم زدن زیر باران دست از سرم برمی نمی داشت. همین چند دقیقه ای که در مرکز شهر بودم با دیدن تصاویر ریز و درشت نامزدها و شعارها و ژست های انتخاباتی شان دلم می خواست راه گریزی پیدا کنم. بعد از کشف یک کوچه ی آشتی کنان که همیشه فکر می کردم بن بست است و عبور مجنونانه از آن، از چهارراه گذشتم و از خیابان شهدای شمالی راه افتادم به سمت دریا. بادی که از شمال می وزید سرد بود و همین باعث شد کلاهم را پایین تر بکشم و سر و گردنم را بیشتر در یقه ام فرو کنم. کم کمک پارک ساحلی از دور پیدا شد. خلوت و سوت و کور بود. برای  رسیدن به ساحل باید از روی سد سنگی که یک زمانی برای جلوگیری از پیشروی آب و هجوم امواج  در خط ساحلی ایجاد شده بود می گذشتم.

  لحظه ای بعد آن سو بودم. در مقابل باد شمالی و امواجی که کف آلود تا پیش پایم یورش می آوردند. شن های ساحل از باران و هجوم امواج خیس بودند و پرنده های دریایی آرام و بی صدا دور از امواج کف آلود انگار سرتا سر ساحل را نقطه چین کرده بودند.

  چیزی که در آن ساحل خلوت توجهم را بیشتر جلب کرد نوشته ای بود بر روی شن های خیس :

  و نویسنده ای که هیچ نشانه ای از او نبود. نه رد پایی و نه تصویری دردور دست ها. انگار با امواج آمده بود و با آن ها به دریا بازگشته بود !

کاش پیدایت نمی شد !

+ ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ | ۰۰:۱۶ | رحیم فلاحتی

   چند روزی است که گم شده .

 واکنش ها در خانه به این موضوع متفاوت است.آقای پسر ناراحت است اما سرش که به بازی های کامپیوتری و گوشی گرم می شود از یاد می برد سراغی از این عزیز گم شده که گهگاه بر سر مالکیت آن تشنج و بحران و کشمکش ایجاد شده را بگیرد.

  جناب همسر کلافه است. چون دوست دارد موقع صرف غذا که از مواقع نادر دور هم بودن مان است یک کسی یا چیزی از درون جعبه ی جادو وزوز کند. و یا در زمان استراحتش یک گوشه ای روی کاناپه لم بدهد و یکی از کانال های مورد علاقه اش را تماشا کند. این چند روز درست مثل آدم معتادی که وقت عملش رسیده و خماری کلافه اش کرده باشد تمام خانه را زیر و رو کرده . اما نشئگی سرابی شده و او سرگردان آن. هر چه گشته اثری از کنترل دستگاه گیرنده پیدا نکرده است. انگار قطره آبی بوده که در زمین فرو رفته.

  اما خودم . باید بگویم با فردایی که آرام آرام از راه می رسد یک هفته است تجربه ی جدید و نابی از دیگرگونه زیستن پیدا کرده ام. تجربه ی نابِ دست شستن از به اصطلاح رسانه ای که چیزی جز توهم و خیال با خود ندارد و حرف های مجریانی که برایم نه آب می شود نه نان !

  می دانم این روزهای خوش پایانی دارد و این " نا یوسف گمگشته " با فشار و تحریم آقای پسر و جناب همسر دوباره سر و کله اش پیدا خواهد شد  و روز از نو و روزی از نو ...

رفاقت های دلی

+ ۱۳۹۴/۱۱/۲۸ | ۱۶:۳۳ | رحیم فلاحتی

کدام سوی پنجره ای ؟!

+ ۱۳۹۴/۱۱/۲۶ | ۰۰:۲۳ | رحیم فلاحتی

  پشت میز غذاخوری نشسته ام. نه اینکه سفره ی رنگارنگی روی آن چیده شده باشد، نه ! میز کنار پنجره است . پنجره ای عاری از چشم اندازی دلگشا و روح نواز و حتی چیزی کمتر از آن که انگار در پشت آن پرده ی ضخیم به خواب رفته است. ما هنوز عادت نکرده ایم به آن ها ، نه به پنجره و نه میزغذاخوری. به همین دلیل استفاده های دیگری می کنیم از آن ها. بهترین استفاده از این میز همین نوشتن های گاه و بیگاه و گذاشتن لب تاب روی آن و وبگردی است. پنجره ای مجازی که انگار جای پنجره ای واقعی را گرفته است . 

 و اما از پنجره ای که روزی در هر خانه ای روزنه ای بود رو به تمام شیطنت های کودکی و نوجوانی مان حالا جز برای تکاندن دستمالی غبار آلود و یا سفره ی خالی مان به دامن کوچه و خیابان استفاده ی دیگری ندارد!!!

به وسوسه تان جواب مثبت بدهید !

+ ۱۳۹۴/۱۱/۲۴ | ۲۲:۰۳ | رحیم فلاحتی

 لعنتی ها می دانند چطور روی نقطه ی ضعف آدم دست بگذارند. فکر کن در اوج بی پولی که شپش توی جیب هایت قاپ می اندازد پیامکی با این شکل و ترکیب به دست تان برسد :

* فجر نور مبارکباد *

کاربر گرامی سلام، شماره ی موبایل شما بعنوان

یکی از شماره های نمونه ی ایرانسل،

با کسب امتیاز " ممتاز"

در طرح تشویقی

وزارت ارتباطات شرکت داده شد.که به قید قرعه برنده ی مبلغ

2000000ریال

وجه نقد گردیده است.

لذا جهت دریافت با شماره های ذیل از ساعت 7 صبح تا 19

تماس حاصل فرمایید.

09016512417

آقای احمد زاده

تلفن :

02188000111

02188800000

   اگر دوست دارید صدای زنده ی یک کلاهبردار حرفه ای را که با شگردی خاص شما را پای دستگاه ATM می کشاند تا اطلاعات بانکی شما را به دست آورده و حساب تان را خالی کند به وسوسه تان جواب مثبت بدهید. اصلن فرقی نمی کند این پیامک به شما رسیده باشد یا نه . 

 البته اگر تا به حال دفتر دستک شان را جمع و خط شان را عوض نکرده باشند !

یک رو در رویی نوستالژیک !!

+ ۱۳۹۴/۱۱/۲۳ | ۰۰:۱۷ | رحیم فلاحتی

  چه خوش است در شهری که آموزگاران مکتب و مدرسه اش سال ها است درس " آن مرد اسب دارد " ، " او با اسب آمد " را فراموش کرده اند و دیگر هیچ دانش آموزی پشت میز مدرسه آن جمله های خوش آهنگ را تکرار نمی کند به یکباره در خیابان هایش با چند رأس اسب روبرو شوی !

continue

رادیو بلاگیها

+ ۱۳۹۴/۱۱/۲۱ | ۲۲:۵۹ | رحیم فلاحتی

   دوستان خوبم در رادیوبلاگیها پست " انگارآفتاب زمستان مهربانی بذل می کرد " را با صدای گرم شان بصورت فایل صوتی در کانال تلگرام شان منتشر کرده اند. ممنونم از زحمتی که برای خوانش کارهای دوستان و معرفی آثار آن ها می کشند.


آنچه با خود بُردی!

+ ۱۳۹۴/۱۱/۲۱ | ۱۴:۵۸ | رحیم فلاحتی

   خیلی به هم وابسته ایم. امروز که رفت مسافرت دلتنگی و کمبود قدم گذاشت توی خانه. این را آخر شب بیشتر حس کردم. وقتی بعد از کار طولانی روزانه دوش گرفتم و خواستم چند تا شوید باقی مانده روی سرم را مرتب کنم تنها بُرس مان جلوی آینه نبود و مجبور شدم با دست حالت شان بدهم. امیدوارم مسواک مان را با خودش نبرده باشد !  

مادران دریا ـ پدران دریا

+ ۱۳۹۴/۱۱/۲۱ | ۰۱:۴۳ | رحیم فلاحتی

صاحبخونه داریم تا صاحبخونه !

+ ۱۳۹۴/۱۱/۱۹ | ۰۰:۴۳ | رحیم فلاحتی

 

    شما یک در صد احتمال بدهید که اگر یکی از نویسندهای این تبلیغات دیواری دست صاحب این خانه می افتاد چه می شد؟!!!

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو