آبلوموف

و نوکرش زاخار

سقط خانه

+ ۱۳۹۹/۱/۲۷ | ۰۰:۴۰ | رحیم فلاحتی

 

 می خواهم بنویسم اما ترجیح می دهم کمی کتاب بخوانم . می روم سراغ کتابی که مجذوبم کرده و هر بار کمی از آن را مزه مزه می کنم . " ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی " نوشته ی جوئل شارون . کتابی که می خوانم ایبوک است و متاسفانه یکی از نواقصی که کتاب های الکترونیک دارند ، آدرس دادن موضوع و پاراگرافی بر مبنای صفحه است که  با تغییر سایز حروف و یا عمودی و افقی نگه داشتن گوشی اعداد صفحه تغییر می کند. و کلافه کننده است .

  قبل از رجوع به کتاب نگاهی می اندازم به یادداشتی که از یکی از فصل ها برداشته ام. از ژان ژاک روسو نقل شده :

« نخستین انسانی که دور قطعه ای زمین حصار کشید و به این فکر افتاد که بگوید " این مال من است " و مردم را آن قدر ساده یافت که گفته ی او را باور کنند، بنیادگذار واقعی جامعه ی مدنی بود. اگر کسی چوب های حصار را در می آورد، گودال آنها را پر می کرد، و خطاب به هم نوعانش فریاد برمی آورد " به هوش باشید که ثمرات زمین به همه ی ما تعلق دارد، و زمین از آن هیچ کس نیست " ، چه بسا ممکن بود بشریت را از بسیاری جنایت ها ، جنگ ها و آدم کشی ها ، از بسیاری وحشت ها و بدبختی ها نجات دهد .»

  چند روزی است که به آن اولین انسان فکر می کنم . به او که اولین مرز را پیرامون خود کشید و پس از آن در طول تاریخ مرزهای متعددی تعریف شدند . مرزهایی که گاه آنقدر تنگ و تاریک می شدند که سازنده اش را از زندگی ساقط می کردند و هنوز هم می کنند.

آینه ی نومیدی من !

+ ۱۳۹۴/۹/۲۲ | ۱۴:۱۹ | رحیم فلاحتی

   تعریف امر زیبا آسان است : زیبا آن چیزی است که نومید می کند.

پل والری

نعل وارونه

+ ۱۳۹۴/۹/۲۰ | ۰۱:۴۳ | رحیم فلاحتی

 « دموکراسی عرصه ی قدرت را با آرا نشات گرفته از مردم به دست کسانی می سپارد که در راس امور با نشانه گرفتن قامت دموکراسی سعی در به خاک افکندن آن دارند و می کوشند آرا و عقیده ی فردی خویش و یا حتی یک جمع محدود را با تصویب قوانین و یا حذف بخشی از آن برجامعه ای که خلاف سیاست مدارانش می اندیشد تحمیل کند.»

شبه استالین

+ ۱۳۹۴/۸/۲۲ | ۲۳:۲۰ | رحیم فلاحتی

  قانونی نانوشته ای می گفت:

 « شهادت افراد دو دسته از مشاغل محکمه پسند نیست : زرگرها و قصاب جماعت. » بلانسبت از بس که پدر سوخته اند.

   ولی من که عضو هیچ کدام از این دسته ها نبوده و نیستم و وقتی علیه پدرم در دادگاه شهادت دادم بی برو  برگرد سرش رفت بالای دار.

  باید بگویم من عضو حزب بودم و در مرامِ حزبی اگر کسی خلاف امیال و خواسته های حزب عمل می کرد خائن به کشور و ملت محسوب می شد و گناهش نابخشودنی. حتی اگر آن شخص پدرت بود!!!

ناگفته ای از یک : شبه استالین

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو