طول : دوازد کاشی 15*15 عرض : نُه کاشی 15*15
از یک قفس می خواستم شروع کنم . یا از یک اتاق کوچک که حس یک انفرادی را درمن تداعی کند. امکان تهیه ی قفسی در ابعاد انسانی ممکن نبود. ولی از توالت آپارتمان برای درک شرایط سخت یک حبس کوتاه مدت انفرادی می توانستم استفاده کنم . وقتی نشسته بودم و در حال کم کردن از وزن خودم بودم ، همزمان ابعاد توالت را از نظر گذراندم و کاشی ها را شمردم. طول ، دوازده کاشیِ پانزده سانتی و عرض نُه تا .طوری نبود که طول مدت انفرادی را مجبور باشی نشسته طی کنی . یعنی با فراغ بال می شد در آن فضا دراز کشید. در کنار کاسه توالتی که باید همانجا می خوردی و پس می دادی . وقتی نگاهم به روشویی و آینه اش افتاد و لوازم اصلاح را دیدم متوجه شدم که آنها نباید آنجا باشند. به لحاظ امنیتی مشکل داشت . تیغ و بند کفش و کمربند برای زندانی ممنوع بود. حتی داروی نظافت هم منع قانونی داشت . شنیده بود کسی با خوردن آن غزل خداحافظی را خوانده . البته داروی نظافت " واجبی " در زندان چه می کرده چه وقت نتوانسته بود بفهمد !!!
اگر کسی خانه نبود در را روی خودم می بستم و سعی می کردم نقش خودم را خوب بازی کنم. آه ! باید برای روشنایی سلولم هم فکری می کردم. کلید روشنایی بیرون توالت بود. نباید در طول مدتی که درون سلول بودم در را باز می کردم . از فن هم حق نداشتم استفاده کنم . مقداری غذای ساده هم باید تدارک می دیدم. سکوت و تنهایی و فکر و فکر و فکر .افکار زشت و زیبا چه بلاهایی می تواند سرم آدم تنها و محبوس بیاورد؟ هجوم افکار و توبیخ ها و سرزنش ها و دلداری ها و امیددادن ها . هربار جای یکی عوض می شدو باز بازی ادامه پیدا می کرد. بازجو را چطور می توانستم به بازی بگیرم ؟ باید کسی به سراغم می آمد. اگر داغ و درفش بود می توانستم طاقت بیاورم ؟ حتی فکرش هولناک است. استنطاق و ضرب و شتم و توهین چطور ؟
سیم کوتاهی به کلید پشت در می بندم .سیم برق را از لای در می آورم داخل توالت . کلید روکاری هم به آن می بندم . همه چیز برای یک انفرادی خود خواسته آماده می شود. اما باید بیشتر فکر کنم . یکباره نمی شود این برنامه را پیاده کرد .کار را همین جا رها می کنم . همه چیز را باید سرجای اولش برگردانم . جانی نباید بویی از داستان ببرد . می ترسم هول برش دارد. باید بشینم و نقشه بکشم برای روزهایی که او در خانه نباشد. در اولین مسافرتی که برای دیدار خانواده اش به شهرستان برود این ایده را اجرا می کنم . باید توانایی ام را بسنجم . باید تجربه کنم یک محفظه ی تنگ و کم اکسیژن و تنهایی چه بلایی می تواند سر آدم بیاورد !
اعتراف می کنم رای مخالف رو من دادم! اونم بخاطر اینکه مخالفم. ترجیح میدم به جای بازسازی این تجربه در منزل اون هم به شکل تنهایی، یه سری به موزه ی عبرت تهران بزنید. من یه بار توی بچگی از طرف مدرسه اونجا رو دیدم، هنوزم ازش می ترسم!!
دوست مامانم... یه بار از انفرادیش برام گفت.
دقیقا همین جوری که شما گفتین. نه ماه اونجا بود... تو اوج جوونی...
درود بر آبلوموف!
اگر درست خوانده باشم یک جایی به بازجو اشاره کرده بودید! بازجو نیاز دارید؟! ://
اصلا خطرناک است نویسنده جماعت توی خانه تنها بماند.
:))