آبلوموف

و نوکرش زاخار

عضو جدید می پذیریم !

+ ۱۳۹۵/۱۲/۴ | ۱۴:۰۱ | رحیم فلاحتی

  آپارتمان مان یک عضو جدید پیدا کرده. از دو سه شب پیش که ورودش را با " تولد تولد تولدت مبارک ! " برگزار کردند ابتدا متوجه موضوع نشدم . اما با گذشت دقایقی گریه های نوزاد شروع شد و همهمه و دستپاچگی هایی که از صدای زنانه ی پیرامون نوزاد برمی خاست که سعی در آرام کردنش داشتند نوید قدم نورسیده ای را  داد. بله اشتباه کرده بودم و این برخلاف گمان اولیه ام بود.

  آرام پشت میزم نشسته بودم و گوش می کردم. یک حس خوبی در جریان بود که می خواستم آن را بهتر بفهمم.   حس خوبی که در صدای نوزاد بود. حتی در گریه هایی که می کرد. انگار با خودش چیزهایی به همراه آورده بود و می خواست به گوش بقیه هم برساند ... تولد، امید، زندگی و ...

  و چه شنیدنی بود این صدا حتی اگراین صدای خفیف از واحد بالای سرت به گوش می رسید !

دل خوش کُنک !

+ ۱۳۹۵/۱۲/۳ | ۰۰:۰۴ | رحیم فلاحتی

گفتم : آرزوی مرگ دارم. فکر می کنم فقط در این صورت به آرامش می رسم. خسته شده ام و توان ادامه ندارم.

گفت : اول فکر پس انداز باش و بعد بمیر ! چون دلم نمی خواد یک قرون برای کفن و دفنت خرج کنم . یعنی ندارم که خرج کنم . دست کم چهل پنجاه میلیون می خواد.

  « از این حرفش ناراحت نشدم. اتفاقن برعکس، فهمیدم خیلی خاطرم رو می خواد چون با رقمی که گفت اگر پول داشت مراسم خوبی برام می گرفت! ... »

ای کاش فاش نمی شد !

+ ۱۳۹۵/۱۲/۲ | ۲۱:۱۱ | رحیم فلاحتی

  این روزها در حال تربیت نسل جدیدی از مدیران هستیم. می پرسید از چه نظر؟! باید بگویم ما شاگرد تنبل ها هیچ یادمان نمی رود چه شگردی داشتیم برای فرار از معرکه یا بهتر است بگویم مهلکه. و کاربردی ترین حرکت بود وقتی فقط در کارنامه مان تنها نمره ی بالای ده ورزش بود و تنها راه تربیت و هدایت مان توپ و تشر بود و در اوضاع حادتر استفاده از کمربندی که چرم طبیعی و فرار از دایره ی حرکت وچرخشش غیر ممکن.روده درازی نکنم این شگرد در برابر والدین، غش و ضعف و موش مردگی و ابراز شکرخواری و دادن قول هایی بی اساس بود که آینده ای چون امتحان های خرداد و شهریور و ... را وعده می داد. و با خوابیدن غائله دوباره تنلبی ها براه بود.

  اما در این مدتی که زمان زیادی از آن نگذشته رسانه هایی چند با آوردن دلیل هایی از عذرخواهی مسئولین در کشورهای آسیای جنوب شرقی و آسیای دور و ... به تشویق مدیرانی پرداختند که دنبال راه گریزی از مهلکه بودند و به یکباره شاهد از غیب رسید .

ای کاش چشم بادامی ها شگرد ما را فاش نمی کردند !

اندکی صبر ...

+ ۱۳۹۵/۱۱/۲۹ | ۲۲:۵۸ | رحیم فلاحتی

  از الان دلم را صابون می زنم و به بهار فکر می کنم. به جاده هایی که در آن ها خواهم راند پس از این همه باران. پس از این همه برف .به دشت هایی که چشم خواهم دوخت سرشار از عطر و سرسبزی. و کوه هایی که بودن در آن ها را حسرت می کشم همواره. و همراهانی که همچون من عاشقانه سفر را خواهند ستود . تاکید می کنم عاشقانه سفر را خواهند ستود.

  اندکی صبر ...

زوزه ای می شنوم

+ ۱۳۹۵/۱۱/۲۸ | ۲۳:۴۰ | رحیم فلاحتی

  باد زوزه می کشد . گرگی هم . دانه های برف درشت می شوند و سنگین تر. می دانم حالم خوب نیست اما مجبورم نقش بازی کنم. نمی دانم این سکانس چقدر طول خواهد کشید اما کسی از چیزی خبر ندارد.  شاید فقط آن گرگی که بیرون زوزه می کشد بویی برده باشد ...

لطفن اتومبیل ات را خاموش نکن!

+ ۱۳۹۵/۱۱/۲۸ | ۱۴:۱۶ | رحیم فلاحتی

  ظهر و شب قبل از بستن کارگاه می بینمش که با اتومبیل می رود و می آید. این چند وقت به قیافه اش دقت نکرده ام و حتی از نزدیک رودر رو نشده ایم ولی خاطرخواه اتومبیل وانت دوکابین ژاپنی اش شده ام که معرکه است به لحاظ قیمتی دور از دسترس . اما چیزی که چند شب است واقعن متعجبم کرده موسیقی مورد علاقه اش است که شب هنگام موقع آمدنش با صدای بلند به گوش می رسد و تا پارک کردن اتومبیلش و خاموش شدن موتور پرتم می کند به دورانی که مردم برای دیدن فیلم شعله جلوی سینماها صف می کشیدند . نمی دانم حالا توی حیاط شان چند تا درخت دارند که خواننده ها همراه با ساز و آواز دور آنها بچرخند و همدیگر را دنبال کنند یا نه ؟!

جناب سلطان مرا دعوت نکرد !

+ ۱۳۹۵/۱۱/۲۸ | ۰۸:۱۵ | رحیم فلاحتی

  از دیروز که رئیس جمهور در سفری کوتاه مدت به سلطان نشین عمان تشریف بردند فکرم درگیر این کشور و این سفرِ. همیشه دوست داشتم بیشتر در مورد سلطان قابوس و کشورش بدانم اما اطلاعتم در حد نبرد ظُفار و یاری این سلطان سالخورده توسط حکومت سابق و رهایی او از دردسر و از دست دادن تاج و تخت بیشتر نبوده. ولی این بار افکارم حول محور مسائل سیاسی و اینکه جناب رئیس جمهور با سلطان عمانی در خصوص چه مواردی صحبت کرده اند نبوده و نیست. این بار همه ی حواسم را خبر ضیافت ناهاری که سلطان برپا کرده بود با خودش بُرد. عجیب هوس کردم یک گزارش تصویری از سُفره ی ناهار و یا حداقل یک عکس ناقابل از آن می دیدم. نیت بدی ندارم. آدم شکم چرانی هم نیستم. من عاشق طیف های رنگی ام . می خواستم حس کنجکاوی ام را در مورد نور و بازتاب نور و رنگ ها در کاخ مجلل سلطانی بخوابانم . ناگفته نماند قرار است باجناق ها آخر هفته روی سرمان آوار شوند، دیدن عکس می توانست برای خریدهای مهمانی آدینه کمکم کند.

حیف ! نشد که بشود .

صندوق من از من، صندوق تو از من

+ ۱۳۹۵/۱۱/۲۶ | ۱۴:۵۷ | رحیم فلاحتی

  خبرها را مرور می کردم که یکی از آنها به قول معروف گُل دُرشت تر بود:

 قربان‌قلی بردی‌محمدف توانست در انتخابات ریاست جمهوری ترکمنستان پیروز شود.

این آقا با چیزی نزدیک به نود و هشت درصد آرا پیروز شده و واقعن آن فعل " توانست" را به سخره گرفته و یک تنه صندوق ها را به زانو درآورده. 

باید این همسایه ها را " حلوا حلوا " کرد و الگویش را به اروپا و آمریکا صادر کرد ...

+ خدا کنه مُسری نباشه ! ما هم زائو داریم که پا به ماهه :)

زمزمه ی تنهایی

+ ۱۳۹۵/۱۱/۲۴ | ۲۳:۲۷ | رحیم فلاحتی

  چند شب است که می خواهم مطلبی بنویسم. اما وقتی موعدش می رسد فراموشی همه چیز را با خودش می برد. بهمن خوب می دانست که پیر شده ام وقتی آن سررسید کوچک و قشنگ را برایم هدیه آورد و با تاکید گفت: برای یادداشت ایده و مطلب خوب است ...

در برابر باد

+ ۱۳۹۵/۱۱/۱۳ | ۲۲:۴۲ | رحیم فلاحتی

  صورتم را خیلی وقت ها با سیلی سرخ نگه داشته ام، اما بورانی که امشب از سمت دریا می وزید اجازه نمی داد سرم را بالا بگیرم. دانه های برف مثل یک مُشت سوزن می پاشید توی چشمهام. دندان هایم را به هم می فشُردم و مسیر خانه را طی می کردم. بسته ی قهوه ای که توی جیبم بود وسوسه ای بود که گام هایم را تُندتر کنم.

  کنار اجاق ایستاده ام. بوران پشت پنجره زوزه می کشد و من خیره مانده ام به حباب های ریز قهوه که آرام آرام بالا می آیند ...

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو