آبلوموف

و نوکرش زاخار

حاصلی نخواهم داشت

+ ۱۳۹۷/۱۱/۲۴ | ۱۴:۲۴ | رحیم فلاحتی

  یک ساعت درراهم. همان ابتدای صبح چشم که باز می کنم شیپور جنگ نواخته می شود.جنگ خونریزی نیست. جنگ افکار و اندیشه هاست . زشت و زیبا. تلخ وشیرین . می سازم و خراب می کنم . می برم و می دوزم .

  مدت زمان زیادی است که طرح هایی در سرم رژه می روند اما هنوز روی کاغذ نیامده اند. سبک وسنگین شان می کنم . مزه مزه می کنم شان و دوباره گوشه ای خاک می خورند. 

  زمان زیادی از دست داده ام . باید کارها سر و شکل بدهم . اگر به همین منوال پیش بروم حاصلی نخواهم داشت . حاصلی نخواهم داشت ...

  

عروسک فروش مترو

+ ۱۳۹۷/۱۱/۲۲ | ۲۰:۰۲ | رحیم فلاحتی

+ شاید اونی که اون پشت ایستاده من باشم.نه به عنوان فروشنده، بلکه به عنوان یکی از شخصیت ها . شما کدوم یکی از این ها هستید ؟

چهل تکه ی غریب

+ ۱۳۹۷/۱۱/۲۱ | ۲۲:۲۱ | رحیم فلاحتی

توپ پاره - واوان

+ از این پس آبلوموف عکس هایی از گوشه و کنار شهر و آدم ها در وبلاگ قاب خواهد کرد. ممنون خواهم شد نظرات و احساس تان را در مورد عکس ها بدانم !

الله اکبر ! هزار الله اکبر

+ ۱۳۹۷/۱۱/۲۱ | ۲۱:۴۴ | رحیم فلاحتی

   صداهایی می آید از گوشه و کنار شهر . صداهایی که نمی فهمم شان . اینکه بعد از قریب به نیم قرن که رو به تباهی هستیم یک عده هنوز برای این وضعیتی که در آن گرفتار آمده ایم به شادی ندای الله اکبر سر دهند جای سوال و تعجب و هزار ویک اما اگر دارد . الله اکبرمان به کدامین دستاورد است ؟ به فقر ؟به فساد ؟ به دزدی ها و بی کفایتی ها ؟ به سلاطینی که در جامعه ی اسلامی پرورانده ایم ؟ به سلطان دلار ؟ به سلطان سکه و مرغ ؟ به سلطان قیر ... الله اکبر!  هزار الله اکبر ! ...

یادم تو را فراموش !یادم تو را ...

+ ۱۳۹۷/۱۰/۳ | ۲۰:۲۸ | رحیم فلاحتی

  می رسم خانه . یا بهتر است بگویم : به خانه می رسم . به غار تنهایی این ماه هایم . به روزهای تنهایی. به شب های تنهایی و  یلدای بلند تنهایی که انگار هنوز با من است.

  کمی با دفتر و کتاب هایم کلنجار می روم. فکری به سرم می زند، باید کمی از تنهایی ام فاصله بگیرم. به سمت آشپزخانه می روم، قهوه ای دم می کنم و به تو می اندیشم. به تو! به تو که رفیق شفیق این روزهای منی و غرق می شوم در خاطرات تمام روزهایی که با هم نشسته ایم و در پس سحر جادوی عطر این گیاه سرزمین های دور از عشق های مشترک مان حرف زده ایم . از رنگ ،از نور و از تصویر . و در این میان لذت نوشیدن قهوه همیشه با تو دوچندان شده است !

  نه ! نگرانم نباش .فلعن این فنجان قهوه را بگیر ! ...  می گیری و من می گویم :« یادم تو را فراموش ! »  و می خندی و من می خندم . هنوز در عجبی که ما چه وقت جناق شکسته بودیم و شرط مان چه بود ؟!!! 

  آن وقت که در عمل انجام شده قرار می گیری گونه ی سمت چپ ات هم از شرم گلگون می شود !

* تقدیم به : جانی براوو 

دشنام گویی !

+ ۱۳۹۷/۹/۲۰ | ۲۲:۲۷ | رحیم فلاحتی

  روزها و هفته ها به سرعت باد می گذرند. و ما با همین سرعت به سمت افول و سرنگونی می رویم. این روزها با جان و تن احساس می کنم به تمام معنی اسیر برده داری نوینی شده ایم که پایانش جز قوت لایموتی بیش نیست !

  و زمزمه ی شکم خالی ام در این میان جز کفر و دشنام به آفرینش نیست !

  خدایا چه قدرتمندم ! هم در دشنام گویی به تو و هم کُرنش در برابر ظلم و ظالم !!!

فیلم Pk

+ ۱۳۹۷/۹/۱۷ | ۱۸:۳۱ | رحیم فلاحتی

   این هفته سر کلاس فیلم و بینش اسلامی ـ البته درست است بگوییم فیلم با رگه های دینی و اخلاقی ـ استاد می خواست فیلمی از سینمای ایران معرفی کند و یکی از همکلاس ها پیشنهاد داد که فیلم PK را که ساخته ی کارگردان هندی راج کومار هیرانی و محصول 2014 است تماشا کنیم و برای هفته ی آینده تحلیل مان را از آن بگوییم .من بلافاصله برگشتم طرف اکرامی که بگویم: «  پدر آمرزیده همون فیلم ایرانی خوب نبود . کی حال داره سه ساعت فیلم ببینه ؟! ... » که خندید گفت : « نه بخدا ارزش تماشا کردن داره ! فوق العاده ست ! ... »  ومن با شک و تردید تسلیم شدم و گفتم: « امیدوارم حجم اینترنتم رو هدر نداده باشم »  گفت : « ناراحت اونم نباش. فلش آوردی بده برات از گوشیم بریزم ! ... »

 خلاصه اگر شما هم این فیلم رو ندیدید . حتمن به تماشای اون بنشینید !

بیا و با لذت صدایت لبریزم کن !

+ ۱۳۹۷/۹/۱۵ | ۱۳:۰۱ | رحیم فلاحتی

  سلام جانی 

  

  پشت میزم نشسته ام و به نامه های نوشته و ننوشته ام فکر می کنم . به نامه هایی که شاید از ششصد صفحه بیشتر باشد و سعی کرده ام همه ی آن ها را به ترتیب زمانی داشته باشم . نامه ای ننوشته ام زیاد نبوده اند. به جز اندکی که خیلی تلخ بوده اند و در نیمه راه از ارسال شان منصرف شده ام و بقیه همه به دستت رسیده اند .

  امروز دوست داشتم برگردم و نامه های ابتدایی را بخوانم . نامه های خودم و نامه های تو که در جواب من  درون یک دفتر زیبا نوشته و نزد من گذاشته ای. و رفته ای تا دفتر دیگری را با نامه هایت برایم بیاوری. دفتری که این بار خودم به تو هدیه دادم .

  فرصت ندارم . باید آماده شوم . شهر در انتظار ماست . باید روز خوبی باشد با این نم نم بارانی که می خواهد ما را همراهی کند . مرور نامه ها بماند برای زمانی که خانه هستی . تعدادی را من برایت می خوانم و تعدادی را تو برای من ! مشتاق لبریز شدن از لذت صدایت هستم !

سورپرایز آخر هفته

+ ۱۳۹۷/۹/۱۲ | ۲۲:۰۲ | رحیم فلاحتی

 

  انگار برای روزهای چهارشنبه  قرار گذاشته اند . ساعت پایانی هفته ی کاری گذشته به سرپرست ها اسامی تعدیل شدگان را اعلام کردند و متذکر شدند که از روز شنبه آنها نباید در محل کار حاضر شوند. از هر واحد یکی دو نفری بودند . پایان هفته ی بدی بود . دیدن همکارهای متاهل و مجردی که در این اوضاع آشفته و وانفسای مملکت باید بیکار می شدند فضای بدی ایجاد کرده بود. امروز هم جلسه ای بعد از ناهار برگزار شد. سرپرست ها را کشانده بودند زیر یک سقف تا اسامی جدیدی را از آنها بگیرند. برای آخر هفته خانواده های جدیدی بایست سورپرایز می شدند و این ناآگاهی از آینده ی کاری جو بسیار بدی در محل کار ایجاد کرده بود که ما ناچار باید با خود به خانه می بردیم .

ساموئل رحمی کن !

+ ۱۳۹۷/۹/۱۱ | ۲۱:۴۱ | رحیم فلاحتی

  مواجهه با بعضی از متن ها واقعن آدم را به چالش می کشد. باید بخوانی و دنده عقب بگیری و باز بخوانی . دوباره راه رفته را برگردی و نم نمک بیایی و کوچه پس کوچه های کلمات و جمله ها را با دقت بیشتری نگاه کنی . تابلوها ، پلاک ها و درخت ها و حتی گربه های روی دیوار و شیروانی ها . آنگاه شاید با تسلط به محیط داستانی و آنچه که روی می دهد و داده است در لفافه ی جملات چیزکی بیابی ! 

  و اکنون حال من و نمایشنامه ی« آخر بازی » ساموئل بکت فقید چنین است !

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو