تو باور مکن !
تو باور مکن !
از شعله پوش تفنگی گل بروید
و بجای گاز باروت
عطر گل بیرون بتراود
تو باور مکن !
Photo by me .
تو باور مکن !
از شعله پوش تفنگی گل بروید
و بجای گاز باروت
عطر گل بیرون بتراود
تو باور مکن !
Photo by me .
صبح را با این دغدغه آغاز می کنم. دغدغه ی حس کنجکاوی . خوب و بد بودنش . احساس هایی که از آن بدست می آید. نیتی که پشت آن است. به این فکر می کنم که این حس انسان را در طول تاریخ در مسیر زندگی و تکامل پیش برده و همه ی شناختش تا به امروز نتیجه ی همین کنجکاوی بوده است . از بوییدن گل و کشف بوها تا چشیدن میوه های سمی و حتی مرگ !
بله ! کنجکاوی همیشه باعث رستگاری نیست !
نمی دانم چرا از گلی که به این ساقه بود عکس نگرفتم . شاید به خاطر اتفاقات پُرفراز و نشیب تابستان سال نود و شش بود. به خاطر تلخی ها. به خاطر رفتارهایی که موجب شده بود روی زیبای قضایا را نبینم . و فکر کنم دنیا همینقدر چرکین و زشت بوده و خواهد بود. غافل از اینکه همیشه اینطور نیست . و نیرویی باعث شد تا نگاهم رو به بالاکشیده شود . و از زمین و گل ولای و زشتی ها و از خارها چشم بردارم و نور و رنگ و زیبایی ها را ببینم .
سال نود و هفت سال پرباری بود. و دوستانی چند در این میان مرا یاری دادند که وامدار مهر و محبت شانم . می دانم شاید هیچ وقت اینجا را نخوانند اما باید گفت تا حد زیادی برخاستنم و ادامه دادنم را مدیون این سه تن ام :
« سعید و امین و جانی »
پاینده باشید دوستان من !