آبلوموف

و نوکرش زاخار

نسیان

+ ۱۳۹۹/۲/۱۱ | ۱۳:۲۸ | رحیم فلاحتی

   چیزی به یاد ندارم . شاید اینطور می خواهم. فراموشی بهترین کار است .تسکین می دهد. گاه فکر می کنم این کار بی زحمت امکان پذیر است . بی خوابی می کشم. پهلو به پهلو می شوم . خودخوری می کنم . نفس های عمیق می کشم . و با آه بلندی بیرون می دهم. فکر می کنم چیزی نشده است . حادثه ای اتفاق نیفتاده است. اما در واقع اینطور نیست. فقط و فقط خواسته ام چیزی را پنهان کنم. گوشه ای رهایش کنم تا غبار ضخیم فراموشی روی آن بنشیند. اما کمتر اتفاق افتاده است . خواب را حرام کرده ام. خوراک را حرام کرده ام . اما تا خواسته ام فراموش کنم . کسی گفته است : « یادم تو را فراموش ! » و من باخته ام . من شرط را باخته ام . من چیزی را فراموش کرده بودم که نباید فراموش می کردم . من چیزی به یاد ندارم !

زمزمه ی تنهایی

+ ۱۳۹۵/۱۱/۲۴ | ۲۳:۲۷ | رحیم فلاحتی

  چند شب است که می خواهم مطلبی بنویسم. اما وقتی موعدش می رسد فراموشی همه چیز را با خودش می برد. بهمن خوب می دانست که پیر شده ام وقتی آن سررسید کوچک و قشنگ را برایم هدیه آورد و با تاکید گفت: برای یادداشت ایده و مطلب خوب است ...

فراموشی

+ ۱۳۹۴/۱۲/۳ | ۲۲:۲۶ | رحیم فلاحتی

  این که ببینی خانه ای فراموش شده، به اندازه ی آدمی از یاد رفته و تنها ناراحت کننده و غم انگیز است !

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو