آبلوموف

و نوکرش زاخار

رفیق خسته ام برگشت

+ ۱۳۹۷/۹/۱ | ۲۲:۲۶ | رحیم فلاحتی

 

  به خانه رسیدم . شب بود. خسته و از پا افتاده . ولی شاد بودم. لپ تاپم بعد از ماه ها گوشه ای خاک خوردن راه افتاده بود . کسالتش برطرف شده بود و می توانستم دوباره بنویسم . نزد چند متخصص رفته بودم ولی بیماری سختی داشت که نتوانسته بودند کاری برایش بکنند. و این آخری حاذق تر بود و خوشحالم کرد و دوست سال های سختی را که هیچ گاه تنهایم نگذاشته بود را به من برگرداند.

پیرمرد چه می گفت؟

+ ۱۳۹۷/۸/۱۰ | ۱۳:۱۱ | رحیم فلاحتی

  امروز صبح ویدیویی را که یکی از دوستان برایم ارسال کرده بود تماشا کردم . صحبت های یک فرد سالخورده که خودش را رییس جمهور اروگوئه معرفی می کرد . ابتدا فکر کردم شاید موضوعی طنز باشد، اما هرچه بیشتر گوش دادم اشتیاقم به شنیدن ادامه ی حرف هایش بیشتر شد. آنقدر زیاد که دوست نداشتم این لذت به پایان برسد . این پیرمرد که ظاهرا فردی بی دین بود اعمالی را در زندگی سیاسی و اقتصادی خود پیش گرفته بود که هیچ یک از مسئولین به ظاهر مسلمان و دیندار ما ذره ای به آن اعتقاد نداشتند . و او کسی نبود جز « خوزه موخیکا » با قریب به هشت دهه گذران عمر پرفراز و نشیب که ده سالِ آن در زندان انفرادی گذشته بود.جهان بینی او در صحبت هایش مرا شیفته ی خود کرد و افسوس خوردم که چرا این مرد را این در دیر و کم می شناسم .

فکری چون کرم ساقه خوار

+ ۱۳۹۷/۶/۲۶ | ۲۱:۵۱ | رحیم فلاحتی

  امروز فکری مثل کرم ساقه خوار برنج افتاده بود تو سرم و صدای جویدنش آزارم می داد. مدام دستم می رفت سمت گوشی که بی هوا زنگ بزنم به خدا و بپرسم : « آخه مَشتی ! این چه رسمیه که دیکتاتورها بی وعده و دعوت تشریف فرما می شن و کنگر می خورن و لنگر می ندازن، ولی منجی ما که قرار بیاد و این ها رو هی کنه از این مرتع برونه هزارو چارصد واندی ست که ازش خبری نیست ؟!»

  هنوز مرددم زنگ بزنم یا نه ؟

  اگر کسی جلوتر ازمن موفق شد تماس بگیرد لطفن من را بی خبر نگذارد ! متشکرم !

 

خون بازی

+ ۱۳۹۷/۶/۲۴ | ۲۱:۱۲ | رحیم فلاحتی

  سیر نزولی از کشتار شتر و گاو و گوسفند به خروس !

 آیا ما دلرحم تر شده ایم ؟ 

آیا اوضاع اقتصادی خراب است ؟ ما خودمان خرابیم ؟ خراب داریم ؟ خراب شده ایم ؟ هابیل نقص فنی داشت یا قابیل خراب بود ؟ راستی فرزندان بنی بشر چگونه ازدیاد نسل پیدا کردند؟ زبانم لال زنای با محارم ؟ اصلن بی خیال !

آیا خرافه و دفع چشم زخم ما را به اینجا کشانده که خون در برابر خون بدهیم ؟

چه بازی سرخی ست که بشر دچار آن است !

  بی خیال! برویم پای سفره تا سوپ خروس از دهان نیفتاده ...

پ.ن : لطفن به قیمت ها توجه نکنید !قیمت های درج شده  براساس دلار 3800 تومانی محاسبه شده که پدران ما شاید به خاطر داشته باشند !

ستاره ها را بنگر جان !

+ ۱۳۹۷/۶/۲۳ | ۱۱:۵۰ | رحیم فلاحتی

   سلام جان

    شاید این روزها در حال مرور مطالب این وبلاگ باشی. این که ندیده و نشناخته این همه برای تو نوشته ام و تو بعد از سال های مدید این نوشته ها را یافته ای و می خوانی و در تعجبی ! .... چه می توانم بگویم ؟ چه بگویم از این همه بی خبری نسبت به هم و این که چرا سرنوشت ما را در مسیری گذاشته بود که از هم دور و دورتر می شدیم. و چه شد که همدیگر را یافتیم و حال تو به همه ی نامه های بی جوابم جواب می دهی . هر چند به واقعی بودن حضورت شک می کنم. ...یادت می آید آخرین بار با انگشت اشاره صورتت را لمس کردم تا واقعیت حضورت را دریابم ؟!

  و حالا حکایت من شده  قصه ی یکی آن دو زندانی : 

 « دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند ... یکی گِل و لای را می دید و دیگری ستارگان را !»

  و حالا من به اتفاق تو در حال تماشای ستارگانم ...

  ممنونم جان !

 

تو کجای کاری اخوی ؟!!!

+ ۱۳۹۷/۴/۱۳ | ۲۰:۳۳ | رحیم فلاحتی

  روز عجیبی بود . نه ! شاید من اینطور فکر می کنم. سیزدهم ماه تیرو عدد نحسی که فکر می کنی هرلحظه گریبانت را خواهد گرفت و تیری حواله ات خواهد کرد. با این حال این حرف ها را می گذاری به حساب خرافات و سعی می کنی از کنارش بگذری. یک خبر خوب در محل کار برای واحدی با آینده ی شغلی بهترآبی است که بر روی آتش خرافات ریخته می شود .

  از شرکت زده ام بیرون . دوازده ساعت کار رمق ام را گرفته. سرویس شرکت بنزی است که یک شاه و یک امام و رهبری جانشین وی را به خود دیده است . نه کولر دارد و نه حتی پرده ای که جلوی آفتاب سوزان را بگیرد. با همکارها تصمیم می گیریم بقیه ی مسیر را با اتوبوس BRT برویم  و از تهویه ی مطبوع آن لذت ببریم .

  در میان مسیر غرق لذت بودم که اتوبوس ایستاد. چند دقیقه ای توقف کرد . خیلی معطل شده بودیم . سرک کشیدم . راننده در همین حین اعلام کرد: « از اتوبوس پیاده شید راه بند اومده ! »  سریع نحسی سیزده در ذهنم نمودار شد . پیاده شدم و با غیض گفتم : « بخشکی شانس !» اما دیدم مسافرها با عجله به سمت اتوبوسی در حال حرکتند . کمکی آمده بود. از اینکه خیلی زود قضاوت کرده بودم وجدان درد گرفتم . دوباره راه افتادیم. و همچنان در لذت خنکای تهویه ی مطبوع . به ایستگاه نزدیک که شدیم سعی کردم خودم را به درب اتوبوس نردیک تر کنم و بلافاصله پیاده شوم . اما اتوبوس همچنان پرگاز به مسیرش ادامه داد. فریاد زدم : « آقای راننده ایستگاه نگه دار ! » اما بجز صدای راننده مسافرها بودند که جواب می دادند:« داداش اینجا که ایستگاه نداره ...» ! و غرغر هایشان بلند شد . و من در مسافتی دورتر از ایستگاهم پیاده شدم و به اجبار مسیر رفته را با تاکسی برگشتم. 

  با این احوال هنوز نمی دانستم عدد سیزده نحس است یا نه ؟!!!!!

جان و جانی

+ ۱۳۹۷/۴/۱۳ | ۰۰:۴۱ | رحیم فلاحتی

 

   این ماه های بهار و تابستان به اندازه ی تمام عمر رفته نامه نوشته ام . نامه هایی روی کاغذ کاهی که همواره مرا سرشار از اشتیاق به نوشتن می کنند.هر روز به انبوه صفحاتی که روز به روز قطورتر می شوند نگاه می کنم و دست می کشم. گاهی اوقات روزی هشت تا ده صفحه. نامه هایی با مخاطب خاص که آنها را بی جواب نمی گذارد. هر نامه ای با نامه ای پر احساس تر و موشکافانه تر پاسخ داده می شود.

  من خطاب می کنم: سلام جانی   

  او خطاب می کند : سلام جان

  و کلماتی که رج می شوند تا شاید گوشه ای از باورها و سلیقه ها و خواسته های هم را در پیش چشم دیگری نمایان تر کند و نظر او را جویا شود و امکان های دیگری را بسنجد .

  و همچنان این روند ادامه دارد . شاید روزی این مجموعه سر و شکلی بگیرد برای کنار هم قرار گرفتن با اسم نامه های جان و جانی .  به امید آن روز !

ه

جناب خان ما را دریاب !

+ ۱۳۹۷/۳/۲۱ | ۲۲:۵۳ | رحیم فلاحتی

   آمدم مطلبی بنویسم دو پیامک رسید. به فاصله ی زمانی ده دقیقه . اولی خبر داد که از حجم بسته ی دو گیگا بایتی ام دویست مگابایت باقی مانده و دومی هم اعلام کرد که حجم بسته ام به پایان رسیده است . نمی دانم چطور امکان دارد برای دیدن و به روز رسانی مطلب یک وبلاگ دو گیگ اینترنت مصرف شده باشد ؟!!!!

  نمی دانم آیا اینجایی که من ایستاده ام سر گردنه است جناب رایتل محترم ؟! جنابِ خان ؟! لطفن کمی هوای رعیت را داشته باشید !

تناول به قید چهار تکبیر

+ ۱۳۹۷/۳/۲۰ | ۲۲:۵۲ | رحیم فلاحتی

  من در ایران زندگی می کنم. مهد اسلام و سرزمین تشیع . ماه رمضان است و همه ی ما روزه دار و به فکر عبادت .اما از این « ما» یی که گفتم یک عده ی قلیل هستند که هنوز به راه مستقیم رسیدن به خداوند ایمان دارند و درک نکرده اند که از بیراهه هم می توان به خدا رسید.

  از میان خیل رهروان،ما از آنهایی هستیم که به بیراهه رفتن علاقه داریم و یکی ازبیراهه ها، خوردن و آشامیدن در ماه رمضان است وشکر و ستایش پروردگار بابت نعمت های فراوانش و ایراد بر جماعتی که بی درک رحمانیت و رحیم بودن خداوند سعی درآزار جسم به بهای خرید بهشت دارند. از قضا در ماه رمضان هزارو چهارصدو سی و نه هجری با تنی از همکاران جمع بودیم و وقت ناهار افتاد و سفره ای گسترده شد و هرکس به وسع و توان ظرف غذایی به میان آورد. مرا که ترک شهر و دیار کرده ام و ایام به مجردی می گذرد قوطی ماهیِ تنی همراه بود و مابقی از خورشت و چلو هر یک با عطر و بویی .

  ظروف و محتویات آن ها یک یک گرم شد و به سفره نهاده شد. در این میان ظرفی فراموش شد که گرم کردنش را سپردیم به ایمان بختیاری که خدایش حفظ کناد، از دلاوران و غیور مردان لُر که به جوانمردی شهره بود. برخاست و از اتاق خارج شد. ما به تناول مشغول بودیم که در را باز کرد و گفت: « داخل آن بطری نوشابه که کنار راه پله بود نفت بود آیا؟... من کمی از آن را داخل ظرف غذا ریختم که بخار نفت به مشامم رسید. این چطور امکان دارد ؟

  ما همگی با دیده ی تحیّر او را می نگریستم و جملگی بر هوش و درایتش چهار تکبیر گفتیم!!!!

از خودم بپرس !!!!

+ ۱۳۹۷/۲/۱۱ | ۲۱:۱۵ | رحیم فلاحتی

   از خودم می پرسم : « هی! فلانی به چی فکر می کنی ؟ »

خودم کمی مکث می کند و می گوید : « به هیچی ! ....... به فیلتر شدن تلگرام . به روز کارگر . به آدم هایی که از همین کانال های تلگرامی ارتزاق می کردند. به همون هایی که یک شبه با فعل ناصواب یک عده رو از نون خوردن می اندازند. به رییس دولتی که آخر نفهمیدیم رییس است یا به قول گیلک زبانان عزیز « والیس والیس !» و آن قاضی نامحترم چه روزی را برای اجرای حکم فلیتر تلگرام انتخاب کرده . و ... »

  فکر است دیگر، هزارجا می رود . حالا دور ازجناب ،شما سخت نگیرید! پاچه ام پاره شود فردا شلوار ندارم تن ام کنم و برای حمالی بروم . شما سخت نگیر !

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو