آبلوموف

و نوکرش زاخار

شانه های تکیده

+ ۱۳۹۴/۶/۸ | ۲۲:۵۳ | رحیم فلاحتی

 

در خفای باغچه

در کنج پرچین

دور از دیدرس

شانه هایم می لرزند

و برگ ها هم

غنچه ای پر پر شده است !

در تار و پود چشمانش

+ ۱۳۹۴/۵/۲۳ | ۲۰:۰۰ | رحیم فلاحتی

رو در روی مرگ نشسته ام
گهگاه جامه عوض می کنیم با هم .
زیرکی من فراتر از درندگی اوست
و من به حقیقت او دست خواهم یافت .
حیله ای در من نهان است ، شاید در هزارمین تناسخم روباه بوده ام .
جامه عوض می کنم و به هیبت گرگ ظاهر می شوم .
رو در روی هم نشسته ایم
انگار راه فراری نیست
چشم در چشم خیره می شویم به هم .
من در تار و پود چشمانش
او هم این چنین
وای بر لحظه ای که یکی از ما دو تن ناغافل پلک برهم بگذارد !

چوب دست

+ ۱۳۹۱/۱۰/۲۷ | ۲۰:۵۵ | رحیم فلاحتی

به هر سو می نگرم بهت احاطه ام کرده است . کم می فهمم این زمانه را در هیچ چیز کنکاش نمی کنم ، نمی پرسم . چشمم به چوب دست رهگذری است که گره به ابرو دارد . چوپان که هوار می کشد سگ گله امانش نمی دهد . آن حنجره اش دریده می شود و من « ببخشید شما ! رویم به دیوار » خشتکم ! این بار صدای بع بع گوسفندان است که به دهن کجی من و سگ و چوپان متحد شده اند . از بهت که خارج می شوم از هیچکدام خبری نیست ، جز یک مشت پشکل !                             ناگفته نماند ...          گلاب به رویتان !

ناجی

+ ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ | ۱۳:۴۴ | رحیم فلاحتی

تولدی نو و

مترسکی دیگر

دوباره گام های نسیم

بر این پای در زنجیر

به سرنوشت اسیر

با هجوم مهاجمان سیاه

تولدی دوباره می بخشد .

این ناجی پهن دشت سبز

این ایستاده ی خموش متحرک

چشم بر تاراج دشت زر اندود نخواهد بست .

مانده ام همچون او

ایستاده وخموش

که آیا در این جوش و خروش

از او کمترم ؟!

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو