زمزمه ای روبه روشنایی
+
۱۳۹۵/۷/۲۸ | ۱۱:۴۱ | رحیم فلاحتی
کاش می دانست !
ای کاش !
نمی دانم اصلن تاب می آورد که بشنود ؟
تن و روانی فولادین می طلبید
که بایستد و گوش دهد
فقط گوش دهد
نه کم
نه بیش.
کاش ارغوان می دانست در این هزار و اندی سال که بر من گذشته است
راه را چگونه رفته ام
بی هیچ راه همواری در پیش
و روزنه هایی که در تاریکی و یاس
هیچگاه خودی نشان ندادند.
کاش می دانست !
کاش دلیل فرسودگی ام را می دانست
کاش لااقل او زنگار از وجود خسته برمی داشت
و روان خسته و رنجورم را
با ندانم ها
نمی آزرد !