آبلوموف

و نوکرش زاخار

پلاتو مجلس

+ ۱۳۹۹/۴/۱۸ | ۰۸:۴۰ | رحیم فلاحتی

صبح شد . خیر است !

  کتاب را ورق می زنم و به این پاراگراف می رسم . صفحه ی دویست و هیجده از کتاب "نگاهی به شاه" نوشته ی دکتر عباس میلانی .

  « اما مصدق هم، به نوبه ی خود ، برای انگلیس و شاه دشمنی پرتوان بود. سیاستمداری به غایت چیره دست بود. شاید بهتر از هرکس دیگری در آن زمان به جنبه های تئاتری سیاست و اهمیت و کاربرد نمادها وقوف داشت . دقیقا می دانست در هر صحنه چه حرکتی و چه زمینه ای او را به هدف نزدیک تر می کند. وقتی لازم بود، به ضعف و ناتوانی جسمی توسل می جست و لحظه ی مناسب ، شادابی و سرسختی و تحرک نشان می داد. به علاوه زود دریافته بود که دیگر نه سیاستمداری صرف که نمادی ملی است. به هیچ قیمتی حاضر نبود بر این وجهه ی نمادین و اسطوره شده خدشه ای وارد کند . »

  بعد از سطرهای بالا به یاد صحبت های محمدجواد ظریف در صحن مجلس می افتم.  حضوری که دو سه روز پیش اتفاق افتاد . سوال و انتقاد و سر و صدای عده ای نماینده و در مقابل صحبت ها و حرکت های دست و بدن ظریف پشت تریبون . هدف مقایسه ی مصدق و ظریف با هم نیست . بیشتر آن جنبه های تئاتری سیاست است که مرا به فکر فرو برده است . برای تئاتر، نمایشنامه نویس ، کارگردان ، نمایشنامه و بازیگر لازم است. بازیگر بدون نمایشنامه نمی تواند کاری از پیش ببرد. و نویسنده و کارگردان هم کس دیگری است .

 

 

بابای میکی

+ ۱۳۹۸/۹/۹ | ۰۸:۳۳ | رحیم فلاحتی

 

  میکائیل را که آوردند و بعد مدتی تابلوی بن بست شهید میکائیل صمدپور سر کوچه، روی دیوار خانه ی خسرو چرخچی میخ شد، " بابا " با خودش به عنوان پدر شهید دوتا عهد کرد . یک، عرق خوری را بگذارد کنار، و دوم اینکه از این به بعد چاخان نکند. می ترسید روح میکی از او آزرده خاطر شود.  اولی را به هر ضرب و زوری بود کنار گذاشت ، ولی دومی شدنی نبود. اصلن برای خودش اسم و رسمی به هم زده بود . الکی که نشده بود " بابا چاخان " ؟! اما ما  احترامش را داشتیم و جلوی رویش " بابای میکی " صدایش می کردیم. میکی دیگر با ما و بین ما نبود اما طبق عادت " بابا " را اینطور صدا می کردیم . همانطور که به چاخان هایش عادت کرده بودیم. و هربار که وارد جمع مان می شد ما سراپا گوش بودیم برای شنیدن حرف هایش . انگار معتاد چاخان شنیدن بودیم .  

  از عملیات ها می گفت . از شکست عراقی ها . از اسیرها و رسیدن ایرانی ها پشت دروازه های بغداد . از سیاست و اقتصاد و از هر دری که دلت بخواهد. اما اخبار او با اخبار رادیو و تلویزیون صدوهشتاد درجه توفیر داشت. ما عادت کرده بودیم به شنیدن چاخان . و این چاخان های شیرین خیلی دلچسب تر از خبرهای تلخ واقعی بود. " بابا " ما را معتاد کرده بود ... معتاد ... آره ما معتاد چاخان بودیم و یک لغتِ دیگر به دایره ی مواد افیونی اضافه شده بود.

پیرمرد چه می گفت؟

+ ۱۳۹۷/۸/۱۰ | ۱۳:۱۱ | رحیم فلاحتی

  امروز صبح ویدیویی را که یکی از دوستان برایم ارسال کرده بود تماشا کردم . صحبت های یک فرد سالخورده که خودش را رییس جمهور اروگوئه معرفی می کرد . ابتدا فکر کردم شاید موضوعی طنز باشد، اما هرچه بیشتر گوش دادم اشتیاقم به شنیدن ادامه ی حرف هایش بیشتر شد. آنقدر زیاد که دوست نداشتم این لذت به پایان برسد . این پیرمرد که ظاهرا فردی بی دین بود اعمالی را در زندگی سیاسی و اقتصادی خود پیش گرفته بود که هیچ یک از مسئولین به ظاهر مسلمان و دیندار ما ذره ای به آن اعتقاد نداشتند . و او کسی نبود جز « خوزه موخیکا » با قریب به هشت دهه گذران عمر پرفراز و نشیب که ده سالِ آن در زندان انفرادی گذشته بود.جهان بینی او در صحبت هایش مرا شیفته ی خود کرد و افسوس خوردم که چرا این مرد را این در دیر و کم می شناسم .

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو